کتابخوانی

#کتابخوانی
✅ «نیروهای آمریکایی ریخته بودند توی نجف. زمزمه‌ها را می‌شنیدیم که می‌خواهند بیایند سمت صحن و معلوم نبود چه بر سر مرقد امیرالمومنین (ع) درمی‌آورند. خیلی از مجاهدان عراقی که در ایران بودند، برای دفاع آمده بودند، مردم عادی هم بودند؛ اما نیاز به یک فرمانده خیلی احساس می‌شد.
همان روزها سر و کلّه حاجی پیدا شد. با دشداشه عربی آمده بود مقرمان، نزدیک حرم امام علی (ع). باورم نمی‌شد. پرسیدم:‌ «حاجی چه‌طور خودت رو به این‌جا رسوندی؟» چطورش را نگفت، ولی گفت: «اومدم این آمریکایی‌ها رو از نجف بیاندازم بیرون...».
#سلیمانی_عزیز
دیدگاه ها (۱)

می‌نوشم و می‌نوشم از کوثر چشمانتمی‌خشکم و می‌رویم در پیچک دس...

🔺 خاطره ای از حاج قاسم

-سعـــــید دربـــان متـــوکلمامور شده بود که شبانه خانه ات ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط