ترا من چشم در راهم

ترا من چشم در راهم

ترا من چشم در راهم

شباهنگام

که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

ترا من چشم در راهم

شباهنگام

در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یاد آوری یا نه

من از یادت نمی کاهم

ترا من چشم در راهم

#نیما_یوشیج
┄┅┅┄┅✽♥️✼┅┄┅┅┄
دیدگاه ها (۶)

☆‏آن بهشتی ڪههمہ در طلبش معتڪف‌اند من ڪافر همہ‌شب باتو بہ آغ...

برای دیدنت پرازدلیل شاعرانه امبه باغ عشق توچنان درخت پرجوانه...

من مبتلـا ترینَم به تُ به تُویی کهسـال‌هـاست روزگـارِ مَـــن...

گفتم صنما مگر که جانان منی اکنون که همی نظر کنم جان منی مرتد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط