پارت ۳۰
پارت ۳۰
#جویی
توی فرودگاه بودم داشتم کارامو میکردم که برادر بزرگم زنگ زد به گوشیم !! ماها به اسم خواهر و برداریم وگرنه اون سایه منو با تیر میزنه !!
من: الوو
برادر: یا جویی !! سریع بیا خونه پدری !!
من: چی شده زنگ زدی به من ؟؟ تو که حتی سایه منو با تیر میزنی !! نمیتونم بیام پدر در مورد کارا و برنامه هام میدونه !!
برادر: یا میایی خونه یا به زور با چندتا بادیگارد میام سراغت!!
من: هر غلطی میخوایی بکن !! ذره ای برام اهمیت نداری !
برادر: هر قبرستونی بری میام پیدات میکنم ...
قطع کردم. عصبی شدم. خیلی عصبی شدم ! سوار هواپیما شدم و بعد از ۱۲ ساعت رسیدم لندن ... رفتم هتل و برای ۳ روز رزرو کردم....
#جونگکوک
برای اینکه بفهمم چه مدلینگیه اسمش رو سرچ کردم و فهمیدم چه زمانی و کجا باید بره... من که توی لندن کار داشتم اون جا هم میرم و میبینمش... خودشم خبر نداره... منم وسایلم جم کردم و رفتم لندن ..خونه شخصی خودم رفتم و دیگه خیلی دیر وقت بود... خسته بودم و خوابیدم ...
فردا ساعت ۷ بلند شدم .. رفتم یه دوش سریع گرفتم و رفتم کارامو کردم و ساعت تقریبا سه بعد از ظهر بود رفتم خونه و هودی کردم تنم .. سر تا ما مشکی . رفتم رسیدم به اون مکان .. از ماشین پیاده شدم دیدم یه صدای آشنا از کوچه پشتی ساختمون میاد ... رفتم دیدم .. جویی بود داشت با عصبانیت توی تلفن حرف میزد .. یعنی چی شده .. چرا انقدر عصبانیه؟؟ دیگه انقدر عصبی شد که گوشیش رو پرت کرد روی زمین و گریه میکرد نمیتونستم همون طوری ولش کنم دیگه خودمو نشون دادم رفتم جلوش بازوهاشو توی دستام گرفتم ... صورتش رو آورد بالا و با چشمای پر از اشک نگاهم میکرد ... متعجب بود از اینکه منو اینجا دیده ...
من: جویی!! آروم باش ! گریه نکن !
جویی: ت..تو ج...جونگ کوک شی !! ای... اینجا چی کار...
من: ششش هیچی نگو من اینجا یه سری کار داشتم گفتم بیام به اجرای تو هم برسم !! حالا گریه نکن !!
جویی: ه..همه چیو شنیدی ؟؟
من: بهش فکر نکن تو الان باید بری روی صحنه !! آروم باش بعدا در موردش باهام اگه خواستی حرف بزن !!
جویی: ممنونم جونگ کوک !! واقعا مثل فرشته از طرف خدا بودی !
یکمی به خودش اومد و رفت توی ساختمون منم از اون یکی در اومدم توی ساختمون و توی جایگاه خودم نشستم ... با یه اسم مستعار اومدم چون اگه میفهمیدن من عضو بی تی اس ام میریختن روی سرم !! دوربینمو گرفتم دستم و منتظر بودم که جویی بیاد بیرون !! نگاه میکردم به مدل ها .. هیچ کدوم به زیبایی و خوش اندامی جویی نبودن !!... اومد پشت در وایستاده بود نگاهش به من افتاد منم سریعا دستمو مشت کردم و گفتم فایتینگ !!✊🏻 یه نفس عمیق کشید و اومد روی صحنه !! اون عالی بود عالی !! سعی میکرد خون سرد و ریلکس به نظر بیاد. ازش عکس میگرفتم عکس های عالی !! اون که رفت تا آخر وایستادم تا تموم بشه !!
#جویی
توی فرودگاه بودم داشتم کارامو میکردم که برادر بزرگم زنگ زد به گوشیم !! ماها به اسم خواهر و برداریم وگرنه اون سایه منو با تیر میزنه !!
من: الوو
برادر: یا جویی !! سریع بیا خونه پدری !!
من: چی شده زنگ زدی به من ؟؟ تو که حتی سایه منو با تیر میزنی !! نمیتونم بیام پدر در مورد کارا و برنامه هام میدونه !!
برادر: یا میایی خونه یا به زور با چندتا بادیگارد میام سراغت!!
من: هر غلطی میخوایی بکن !! ذره ای برام اهمیت نداری !
برادر: هر قبرستونی بری میام پیدات میکنم ...
قطع کردم. عصبی شدم. خیلی عصبی شدم ! سوار هواپیما شدم و بعد از ۱۲ ساعت رسیدم لندن ... رفتم هتل و برای ۳ روز رزرو کردم....
#جونگکوک
برای اینکه بفهمم چه مدلینگیه اسمش رو سرچ کردم و فهمیدم چه زمانی و کجا باید بره... من که توی لندن کار داشتم اون جا هم میرم و میبینمش... خودشم خبر نداره... منم وسایلم جم کردم و رفتم لندن ..خونه شخصی خودم رفتم و دیگه خیلی دیر وقت بود... خسته بودم و خوابیدم ...
فردا ساعت ۷ بلند شدم .. رفتم یه دوش سریع گرفتم و رفتم کارامو کردم و ساعت تقریبا سه بعد از ظهر بود رفتم خونه و هودی کردم تنم .. سر تا ما مشکی . رفتم رسیدم به اون مکان .. از ماشین پیاده شدم دیدم یه صدای آشنا از کوچه پشتی ساختمون میاد ... رفتم دیدم .. جویی بود داشت با عصبانیت توی تلفن حرف میزد .. یعنی چی شده .. چرا انقدر عصبانیه؟؟ دیگه انقدر عصبی شد که گوشیش رو پرت کرد روی زمین و گریه میکرد نمیتونستم همون طوری ولش کنم دیگه خودمو نشون دادم رفتم جلوش بازوهاشو توی دستام گرفتم ... صورتش رو آورد بالا و با چشمای پر از اشک نگاهم میکرد ... متعجب بود از اینکه منو اینجا دیده ...
من: جویی!! آروم باش ! گریه نکن !
جویی: ت..تو ج...جونگ کوک شی !! ای... اینجا چی کار...
من: ششش هیچی نگو من اینجا یه سری کار داشتم گفتم بیام به اجرای تو هم برسم !! حالا گریه نکن !!
جویی: ه..همه چیو شنیدی ؟؟
من: بهش فکر نکن تو الان باید بری روی صحنه !! آروم باش بعدا در موردش باهام اگه خواستی حرف بزن !!
جویی: ممنونم جونگ کوک !! واقعا مثل فرشته از طرف خدا بودی !
یکمی به خودش اومد و رفت توی ساختمون منم از اون یکی در اومدم توی ساختمون و توی جایگاه خودم نشستم ... با یه اسم مستعار اومدم چون اگه میفهمیدن من عضو بی تی اس ام میریختن روی سرم !! دوربینمو گرفتم دستم و منتظر بودم که جویی بیاد بیرون !! نگاه میکردم به مدل ها .. هیچ کدوم به زیبایی و خوش اندامی جویی نبودن !!... اومد پشت در وایستاده بود نگاهش به من افتاد منم سریعا دستمو مشت کردم و گفتم فایتینگ !!✊🏻 یه نفس عمیق کشید و اومد روی صحنه !! اون عالی بود عالی !! سعی میکرد خون سرد و ریلکس به نظر بیاد. ازش عکس میگرفتم عکس های عالی !! اون که رفت تا آخر وایستادم تا تموم بشه !!
۱۹.۴k
۲۸ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.