I'M bad boy
I'M bad boy
پارت ۱٠
م. ا: عزیزم بیا ناهار حاضره
ا. ت: اومدم مامان
از افکارم دست کشید و رفتم پایین سرمیز بودیم و داشتیم ناهار میخوردیم که مامان گفت
م. ت: میونت با جیمین چطوره؟
ا.ت: خوبه
م. ا: همین فقط خوبه؟
ا. ت: یاااا مامان
م. ا: خودنم میدونی که جیمین پسر خوبیه
ا. ت: میدونم.
ناهارو خوردم و رفتم توی اتاقم و روی تخت دراز کشیدم چشمام داشت گرم میشد که دیدم گوشیم زنگ میخوره شماره ناشناس بود
ا. ت: سلام
جیمین: سلام ا. ت منم جیمین
ا. ت: جیمین شماره ی منو از کجا پیدا کردی؟
جیمین: از مامانم گرفتم
ا. ت: اها... کار داشتی؟
جیمین آره میخواستم بگم میای شب بریم بار؟
ا. ت: باشه اوکیه ساعت و لوکیشن و بفرست
جیمین: خودم میام دنبالت ساعت 9آماده باش
ا. ت ویو
خوابیدم تا ساعت ۶ ساعت ۶ بیدار شدم با خودم گفتم من چقدر خوابیدم؟ چرا اینقدر گرسنمه! پا شدم رفتم آشپزخونه یه چیزی خوردم رفتم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم ساعت ۸: رب شد با خودم گفتم چقدر زود گذشت دیرم نشه من برم حاضر شم یه لباس باز مشکی داشتم اونو پوشیدم و یک کفش پاشنه ۱۰ سانتی مشکی پوشیدم یه ارایش لایت کردم و موهامو باز گذاشتم ساعت ۸:۵۵بود که جیمین زنگ زد رفتم پایین رفتم نشستم تو ماشین
ا. ت: سلام
جیمین: سلام.. این چه لباسیه
ا. ت؛: مگه چشه
جیمین: خیلی بازه
اونجا پر پسرهای هیز و مسته
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه رسیدیم وقتی رسیدیم جیمین دوستاشو دید رفت پیش اونا منو یادش رفته بود بهم برخورد داشتم اطرافو نگاه میکردم که یهو یه نفر از پشت کمرمو لمس کرد و اومد جلوم گفت
؟: خوشگله امشبو به ما سواری بده
که یهو جیمین اومد و مرده رو در حد مرگ زد
یاه یاه یاه پارت بعدو گزاشتم
لایک 30
کامنت ۲۵
پارت ۱٠
م. ا: عزیزم بیا ناهار حاضره
ا. ت: اومدم مامان
از افکارم دست کشید و رفتم پایین سرمیز بودیم و داشتیم ناهار میخوردیم که مامان گفت
م. ت: میونت با جیمین چطوره؟
ا.ت: خوبه
م. ا: همین فقط خوبه؟
ا. ت: یاااا مامان
م. ا: خودنم میدونی که جیمین پسر خوبیه
ا. ت: میدونم.
ناهارو خوردم و رفتم توی اتاقم و روی تخت دراز کشیدم چشمام داشت گرم میشد که دیدم گوشیم زنگ میخوره شماره ناشناس بود
ا. ت: سلام
جیمین: سلام ا. ت منم جیمین
ا. ت: جیمین شماره ی منو از کجا پیدا کردی؟
جیمین: از مامانم گرفتم
ا. ت: اها... کار داشتی؟
جیمین آره میخواستم بگم میای شب بریم بار؟
ا. ت: باشه اوکیه ساعت و لوکیشن و بفرست
جیمین: خودم میام دنبالت ساعت 9آماده باش
ا. ت ویو
خوابیدم تا ساعت ۶ ساعت ۶ بیدار شدم با خودم گفتم من چقدر خوابیدم؟ چرا اینقدر گرسنمه! پا شدم رفتم آشپزخونه یه چیزی خوردم رفتم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم ساعت ۸: رب شد با خودم گفتم چقدر زود گذشت دیرم نشه من برم حاضر شم یه لباس باز مشکی داشتم اونو پوشیدم و یک کفش پاشنه ۱۰ سانتی مشکی پوشیدم یه ارایش لایت کردم و موهامو باز گذاشتم ساعت ۸:۵۵بود که جیمین زنگ زد رفتم پایین رفتم نشستم تو ماشین
ا. ت: سلام
جیمین: سلام.. این چه لباسیه
ا. ت؛: مگه چشه
جیمین: خیلی بازه
اونجا پر پسرهای هیز و مسته
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه رسیدیم وقتی رسیدیم جیمین دوستاشو دید رفت پیش اونا منو یادش رفته بود بهم برخورد داشتم اطرافو نگاه میکردم که یهو یه نفر از پشت کمرمو لمس کرد و اومد جلوم گفت
؟: خوشگله امشبو به ما سواری بده
که یهو جیمین اومد و مرده رو در حد مرگ زد
یاه یاه یاه پارت بعدو گزاشتم
لایک 30
کامنت ۲۵
۱۲.۴k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.