📚 📚 📚
📚 📚 📚
زن گفت: واسه حمیده خواستگار اومده...
مرد سکوت کرد.
زن گفت: غریبه نیس، پسرِ حسین آقا کفاش...
مرد سکوت کرد.
زن گفت: سکوتت رو به حسابِ رضایت بزارم؟...
بعد خم شد صورت مرد را توی عکس بوسید و بطری آب را خالی کرد روی سنگِ قبر...
زن گفت: واسه حمیده خواستگار اومده...
مرد سکوت کرد.
زن گفت: غریبه نیس، پسرِ حسین آقا کفاش...
مرد سکوت کرد.
زن گفت: سکوتت رو به حسابِ رضایت بزارم؟...
بعد خم شد صورت مرد را توی عکس بوسید و بطری آب را خالی کرد روی سنگِ قبر...
۴۵۶
۲۶ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.