☆سهیل به نقل از روزنامه ایران: مزاحمت تلفنی یک هم روستایی
☆سهیل به نقل از روزنامه ایران: مزاحمت تلفنی یک همروستایی برای تازه عروس جنایت خونینی را رقم زد. این جنایت در هفته گذشته زمانی رخ داد که تازهدامادی با برادر عروس خانم به سراغ مزاحم تلفنی رفتند.
وقتی ماجرای یک قتل از روستایی در حاشیه مشهد به کلانتری گلشهر مخابره شد، مأموران به تحقیقات میدانی دست زدند و خیلی زود عامل قتل را که مردی جوان بود دستگیر کردند.
این تازه داماد که بسیار ناراحت بود خیلی زود قتل را به گردن گرفت و در بازجوییها گفت:کوچکترین فرزند خانواده هستم و 21 سال سن دارم. بعد از دیپلم در راه مدرسه با دختری آشنا شدم. از سنگینی و وقار او خوشم میآمد و موضوع را به خانوادهام اطلاع دادم.
از آنها خواستم به خواستگاری این دختر بروند. با اصرار من مراسم خواستگاری برگزار شد. تنها شرط پدرش این بود که هر چه سریع تر به خدمت سربازی بروم. با موافقت هر دو خانواده، عقد کردیم.
بلافاصله به سربازی رفتم و با آرزوهای زیادی که داشتم خدمت سربازی را بخوبی انجام دادم تا هر چه زودتر برگردم. روزهای خوب و شیرینی را پشت سر گذاشتیم. پنج ماه از دوران قشنگ نامزدی مان گذشت. به دیدن نامزدم آمدم و همراه او برای خرید از روستا راهی شهر شدیم. متوجه حرکات و رفتار مشکوکی شدم. گوشی تلفنش زنگ میخورد و بدون اینکه پاسخ بدهد آن را قطع میکرد.
وی افزود: ابتدا اهمیتی ندادم. ولی اضطراب و نگرانیاش مرا به شک انداخت. فهمیدم موضوعی همه فکر و ذهنش را به خود مشغول کرده است.در فرصتی مناسب گوشی تلفنش را بررسی کردم. متوجه شدم یک ناشناس برایش پیامهای عاشقانه میفرستد و ایجاد مزاحمت میکند. وقتی در این باره از او توضیح خواستم صادقانه برایم توضیح داد از چندی پیش پسری برایش ایجاد مزاحمت میکند و با اینکه هیچ پاسخی نداده است، دست بردار نیست.
جوان جنایتکار ادامه داد: بلافاصله دست به کار شدم و با پیگیری موضوع، جوان مزاحم را شناسایی کردم. او جوانی است که در روستای خودمان زندگی میکند. خیلی عصبی شده بودم. نمیدانستم چه کنم. موضوع را به برادر زنم هادی اطلاع دادم. ما هر دو عصبانی شده بودیم و تصمیم گرفتیم یک گوش مالی درست و حسابی به این مزاحم بدهیم.به سراغش رفتیم.
با اینکه میدید خیلی عصبانی هستیم اما همچنان جواب سربالا میداد و نمیخواست کم بیاورد. با هم درگیر شدیم. در این لحظه هادی چاقویی را به دستم داد. از شدت خشم نمیفهمیدم چه میکنم. چند ضربه به جوان مزاحم زدم. وقتی به خودم آمدم که غرق در خون روی زمین افتاده بود.
وی در پایان گفت: با دیدن این صحنه رهایش کردیم و متواری شدیم. چند ساعت بعد خبر آوردند در بیمارستان جان خودش را از دست داده است. با تحقیقات پلیسی، یکی از اهالی روستا که از دور شاهد درگیری ما بوده موضوع را به پلیس اطلاع داد و مأموران انتظامی دستگیرمان کردند. سرنوشت تلخی پشت میلههای زندان در انتظارمان است.
☆سهیل
وقتی ماجرای یک قتل از روستایی در حاشیه مشهد به کلانتری گلشهر مخابره شد، مأموران به تحقیقات میدانی دست زدند و خیلی زود عامل قتل را که مردی جوان بود دستگیر کردند.
این تازه داماد که بسیار ناراحت بود خیلی زود قتل را به گردن گرفت و در بازجوییها گفت:کوچکترین فرزند خانواده هستم و 21 سال سن دارم. بعد از دیپلم در راه مدرسه با دختری آشنا شدم. از سنگینی و وقار او خوشم میآمد و موضوع را به خانوادهام اطلاع دادم.
از آنها خواستم به خواستگاری این دختر بروند. با اصرار من مراسم خواستگاری برگزار شد. تنها شرط پدرش این بود که هر چه سریع تر به خدمت سربازی بروم. با موافقت هر دو خانواده، عقد کردیم.
بلافاصله به سربازی رفتم و با آرزوهای زیادی که داشتم خدمت سربازی را بخوبی انجام دادم تا هر چه زودتر برگردم. روزهای خوب و شیرینی را پشت سر گذاشتیم. پنج ماه از دوران قشنگ نامزدی مان گذشت. به دیدن نامزدم آمدم و همراه او برای خرید از روستا راهی شهر شدیم. متوجه حرکات و رفتار مشکوکی شدم. گوشی تلفنش زنگ میخورد و بدون اینکه پاسخ بدهد آن را قطع میکرد.
وی افزود: ابتدا اهمیتی ندادم. ولی اضطراب و نگرانیاش مرا به شک انداخت. فهمیدم موضوعی همه فکر و ذهنش را به خود مشغول کرده است.در فرصتی مناسب گوشی تلفنش را بررسی کردم. متوجه شدم یک ناشناس برایش پیامهای عاشقانه میفرستد و ایجاد مزاحمت میکند. وقتی در این باره از او توضیح خواستم صادقانه برایم توضیح داد از چندی پیش پسری برایش ایجاد مزاحمت میکند و با اینکه هیچ پاسخی نداده است، دست بردار نیست.
جوان جنایتکار ادامه داد: بلافاصله دست به کار شدم و با پیگیری موضوع، جوان مزاحم را شناسایی کردم. او جوانی است که در روستای خودمان زندگی میکند. خیلی عصبی شده بودم. نمیدانستم چه کنم. موضوع را به برادر زنم هادی اطلاع دادم. ما هر دو عصبانی شده بودیم و تصمیم گرفتیم یک گوش مالی درست و حسابی به این مزاحم بدهیم.به سراغش رفتیم.
با اینکه میدید خیلی عصبانی هستیم اما همچنان جواب سربالا میداد و نمیخواست کم بیاورد. با هم درگیر شدیم. در این لحظه هادی چاقویی را به دستم داد. از شدت خشم نمیفهمیدم چه میکنم. چند ضربه به جوان مزاحم زدم. وقتی به خودم آمدم که غرق در خون روی زمین افتاده بود.
وی در پایان گفت: با دیدن این صحنه رهایش کردیم و متواری شدیم. چند ساعت بعد خبر آوردند در بیمارستان جان خودش را از دست داده است. با تحقیقات پلیسی، یکی از اهالی روستا که از دور شاهد درگیری ما بوده موضوع را به پلیس اطلاع داد و مأموران انتظامی دستگیرمان کردند. سرنوشت تلخی پشت میلههای زندان در انتظارمان است.
☆سهیل
۱.۲k
۰۵ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.