مثل چای با عطر هل

مثلِ چای با عطرِ هل،
وسطِ سرمای زمستان،
مثلِ آرامشِ آغوشش،
در اوجِ تشویش،
مثلِ عطرِ یک آشنا،
در غریب ترین نقطه جهان،
مثلِ خنکایِ نفس هایش
رویِ پیشانیِ داغِ تبدارت،
مثلِ پنج دقیقه خوابِ صبح،
میچسبد به جان..
یکی که اسمش،
بی هیچ قید و شرطی "رفیق" است،
در این قطحیِ واژه‌یِ "دوست"...!
دیدگاه ها (۵)

گوشه ی آغوشت را نذر من کنیبه آرزوهایم می رسم ...

چشم تورا آگر چه خمار آفریده اندآمیزه ای ز شور و شرر آفریده ا...

یه آدمایی...تو زندگی هستن...که نفس کشیدنشون...به آدم اطمینان...

می توان سوختاگر امر بفرماید عشق...!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط