p:1
p:1
سلام بچها میخوام فیک بنویسم
شخصیت ها: ا.ت _ جونگ کوک _ جنی _ تیانگ
اسم داستان: عشق های هم کلاسی.
ات: به مدرسه تازه امده بودم وقتی به کلاس رفتم همه بهم سلام و به مدرسه ی ما خوش امدی منم سلام دادم و در کنار یه دختری که اسمش جنی بود نشستم.
باران: سلام به مدرسه ی ما خوش امدی من جنی وتو؟
ا. ت: گفتم سلام اسم من ات
جنی: وای خیلی خوشگلی عاشقت شودم
ا. ت: مرسی ( با خجالتی گفت)
زنگ خورد و رفتن میرون
جنی: ا. ت بیا بریم بیرون هوا بخوریم
ا.ت: باش بیا بریم
و رفتن.
ات: بعد که زنگ خورد همه به کلاس اومدن یه پسری وارد کلاس شد که خیلی جذاب بود من از جنی پرسیدم اون کیه؟
جنی: او جذاب مدرسه و کلاسمونه ما خیلی خوش شانسیم که با اون در یه کلاس هستیم.
ات: اوه (با تعجب گفت)
ات: وقتی مدرسه تموم شد رفتیم خونه
وقتی رسیدم خونه باران به من زنگ زد
جنی: بیا بریم کافه میخوام با چابی اشنات کنم
ات: چابی کیه؟( با تعجب گفت)
جنی: همون پسری که در پوشتمون نشسته بود اون دوست پسرم بود بیا به کافه ی سلنا اونجا میبینمت
ا. ت: باش الان به راه میوفتم
و رفتم
ا. ت: وقتی به اونجا رسیدم جنی رو دیدم و سلام دادم و رفتم کنارش گفتم پس تیانگ همون دوست پسرت کجاست
جنی: ام الان میاد
ات: اهان باش
(البته داشتن با هام شوخی میکردن)
یهویی یکی پامو گرفت و کشید یجوری جیغ زدم که همه داشتن از اول تا اخر نگام میکردن
جنی: خیلی ترسیدی ا. ت
ا. ت: اره اخه این چه کاریه
جنی: ببخشید
ا. ت: باشه مشکلی نیست
باران: این دوست پسرم تیانگ
تیانگ: سلام
ا. ت: سلام
جنی: خوب حالا غذامون رو بخوریم
تیانگ: باشه بخوریم
ا. ت: بخوریم
باران: نوشیدنیتون رو ببرین بالا برای همیشه هورا
تیانگ: برای همیشه
ا. ت: برای همیشه خوب دیگه شروع کنیم
جنی : باش
تیانگ: باش
ا.ت و غذامون رو خوردیم و پاشودیم و رفتیم
جنی: بریم یزره بگردیم
ا. ت بریم
تیانگ باشه عشقم بریم
و رفتیم
در راه جونگ کوک رو دیدیم به چندتا ادم دونبالش میامدند که بدو بدو میکردند و اونا میگفتند
وایسا نرو اولیا اخرش میگیرمت و جونگ کوک به من خورد و اون ادما یه سنگی به طرفه من پرتاب کردن که جونگ کوک حواسش بود که دستم رو گرفت و با هم دویدیم...
ادامشو ۱ ساعت بعد میزارم
دوستون دارم ♥♥💓
سلام بچها میخوام فیک بنویسم
شخصیت ها: ا.ت _ جونگ کوک _ جنی _ تیانگ
اسم داستان: عشق های هم کلاسی.
ات: به مدرسه تازه امده بودم وقتی به کلاس رفتم همه بهم سلام و به مدرسه ی ما خوش امدی منم سلام دادم و در کنار یه دختری که اسمش جنی بود نشستم.
باران: سلام به مدرسه ی ما خوش امدی من جنی وتو؟
ا. ت: گفتم سلام اسم من ات
جنی: وای خیلی خوشگلی عاشقت شودم
ا. ت: مرسی ( با خجالتی گفت)
زنگ خورد و رفتن میرون
جنی: ا. ت بیا بریم بیرون هوا بخوریم
ا.ت: باش بیا بریم
و رفتن.
ات: بعد که زنگ خورد همه به کلاس اومدن یه پسری وارد کلاس شد که خیلی جذاب بود من از جنی پرسیدم اون کیه؟
جنی: او جذاب مدرسه و کلاسمونه ما خیلی خوش شانسیم که با اون در یه کلاس هستیم.
ات: اوه (با تعجب گفت)
ات: وقتی مدرسه تموم شد رفتیم خونه
وقتی رسیدم خونه باران به من زنگ زد
جنی: بیا بریم کافه میخوام با چابی اشنات کنم
ات: چابی کیه؟( با تعجب گفت)
جنی: همون پسری که در پوشتمون نشسته بود اون دوست پسرم بود بیا به کافه ی سلنا اونجا میبینمت
ا. ت: باش الان به راه میوفتم
و رفتم
ا. ت: وقتی به اونجا رسیدم جنی رو دیدم و سلام دادم و رفتم کنارش گفتم پس تیانگ همون دوست پسرت کجاست
جنی: ام الان میاد
ات: اهان باش
(البته داشتن با هام شوخی میکردن)
یهویی یکی پامو گرفت و کشید یجوری جیغ زدم که همه داشتن از اول تا اخر نگام میکردن
جنی: خیلی ترسیدی ا. ت
ا. ت: اره اخه این چه کاریه
جنی: ببخشید
ا. ت: باشه مشکلی نیست
باران: این دوست پسرم تیانگ
تیانگ: سلام
ا. ت: سلام
جنی: خوب حالا غذامون رو بخوریم
تیانگ: باشه بخوریم
ا. ت: بخوریم
باران: نوشیدنیتون رو ببرین بالا برای همیشه هورا
تیانگ: برای همیشه
ا. ت: برای همیشه خوب دیگه شروع کنیم
جنی : باش
تیانگ: باش
ا.ت و غذامون رو خوردیم و پاشودیم و رفتیم
جنی: بریم یزره بگردیم
ا. ت بریم
تیانگ باشه عشقم بریم
و رفتیم
در راه جونگ کوک رو دیدیم به چندتا ادم دونبالش میامدند که بدو بدو میکردند و اونا میگفتند
وایسا نرو اولیا اخرش میگیرمت و جونگ کوک به من خورد و اون ادما یه سنگی به طرفه من پرتاب کردن که جونگ کوک حواسش بود که دستم رو گرفت و با هم دویدیم...
ادامشو ۱ ساعت بعد میزارم
دوستون دارم ♥♥💓
۱۱.۲k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.