من عاشق جانبازم از عشق نپرهیزم
من عاشقِ جانبازم، از عشق نپرهیزم
من مستِ سراندازم، از عربده نگریزم
گویند رفیقانم: «از عشق نپرهیزی؟»
در عشق بپرهیزیم، پس با چه درآمیزیم؟!
پروانهی دمسازم، میسوزم و میسازم
در بیخودی و مستی میافتم و میخیزم
گر سر طلبی، من سر در پای تو اندازم
وز زر طلبی، من زر اندر قدمت ریزم
فردا که خلایق را از خاک برانگیزند
بیچاره منِ مسکین از خاکِ تو برخیزیم
گر دفتر حُسنت را در حَشْر فروخوانند
اندر عَرَصات آن روز شوری دگر انگیزیم
گو در عَرَصات آید شمس الحقِ تبریزی
من خاکِ سر کویت با مُشک بیامیزیم
من مستِ سراندازم، از عربده نگریزم
گویند رفیقانم: «از عشق نپرهیزی؟»
در عشق بپرهیزیم، پس با چه درآمیزیم؟!
پروانهی دمسازم، میسوزم و میسازم
در بیخودی و مستی میافتم و میخیزم
گر سر طلبی، من سر در پای تو اندازم
وز زر طلبی، من زر اندر قدمت ریزم
فردا که خلایق را از خاک برانگیزند
بیچاره منِ مسکین از خاکِ تو برخیزیم
گر دفتر حُسنت را در حَشْر فروخوانند
اندر عَرَصات آن روز شوری دگر انگیزیم
گو در عَرَصات آید شمس الحقِ تبریزی
من خاکِ سر کویت با مُشک بیامیزیم
- ۳۶
- ۰۷ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط