تو همانی که به قصر دل من سلطانی

‍ "تو همانی که به قصر دل من سلطانی"
حاکم قلب منی ، خوب خودت می دانی

همه ی فکر و خیالم ، فقط اندیشه ی توست
تو همانی که در این خاطره ها پنهانی

در دلم عشق کسی نیست به جز عشق رخت
خط به خط راز مرا از نگهم می خوانی

قلبم از هر نفس تو ضربان می گیرد
همه شب در تپش جان و دلم مهمانی

شدم انگشت نمای همه ی مردم شهر
همه گویند که دیوانه و سرگردانی ...

دگر افزون شده از زخم زبان ، درد دلم
تو همانی که همه درد مرا درمانی

حکم کن ای شه احساس دل عاشق من
حاکم عشقی و این را به یقین می دانی!
دیدگاه ها (۱)

‍ یکشب بیا به کوچه ی قلبم سری بزن !یا بی خبر به کلبه ی ما هم...

مـن عـالـیـ نـیـســتـمـامــاهـمـیـشـه خـودمـمـهمان دختر همیش...

می نویسم : این عشق…نقطه هایش با تو!می نویسم : شبنم…گل ِ سرخش...

عاشق شدن را شاعرانه دوست دارمدلبستگی را بی بهانه دوست دارمدر...

خودم را کشان کشان می رسانم خانه و روی تخت پرت می کنمپلک های ...

شده ام در قفس خاطره ها زندانیدردم این است که هم دردی و هم در...

بمان در سینه ام ز آنجا که هم جانی و جانانینفس میگیرم از بویت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط