رمان اشفتگی
رمان اشفتگی
پارت 30
(ویو یونگی)
داشتیم حرف میزدیم که زنگ در خورد
اجوما رفت و درو باز کرد باورم نمیشد اون راجی بود (بهتون بگم که راجی دوس دختر قبلی یونگی بود و این که بزور بابا یونگی با رجی وارد رابطه شد) از جام بلند شدم که راجی اومد سمتم و بغلم کرد
راجی ددی دلم خیلی تنگ شد
یونگی چی داری میگی و راجی رو از خودش دور کرد
یونگی ی نگاهی به ا. ت کردم معلوم بود سوک شد بود
که دوبار راجی شروع کرد حرف زدن
راجی عشقم چرا این جوری میکنی هان
(ویو ا. ت)
زنگ عمارت خورد و اجوما رفت و درو باز کرد ی دختر بود یونگی سری از جاش بلند شد که دختر اومد سمت یونگی و یونگی رو بغل کرد و گفت ددی دلم خیلی تنگ شد
یونگی دختر رو از خودش رو کرد بهم ی نگاهی کرد بغض کرد بودم دلم میخواست گریه کنم اما جلوی خودم رو گرفتم
که دوبار گفت عشقم چرا این جوری میکنی هان
که پریدم سرش و شروع کردم موهاشو کندن
اون موهای زردش رو کندم اونم موهام رو گرفت سرش رو گرفتم و اینقدر به زمین زدم که جیمین و یونگی بزور اون عفریت رو از دستم نجات دادم
راجی تو دیگ کدوم خری هستی هان یونگی چرا دست این دختر ی هرز رو گرفتی هان دستم رو توی موهاش کردم و با موهاش انداختمش از عمارت بیرون هم با تعجب بهم نگاه میکردن
ا. ت هان چیه چرا این جوری نگام میکنید
جیمین تو الان ی نفر داشتی میکشتی
ا. ت ای کاش میکشتم
کوک هیونگ دوس دخترت خیلی زود عصبی میش
ا. ت اون دختر ی کیه بود هان؟
یونگی دوس دختر قبلیم
ا. ت چی تو دوس دختر داشتی
یونگی ار اما انجوری که فکر میکنی نیست
ا. ت خفه شو و ا. ت از عمارت میر
یونگی ا. ت ا. ت صبر کن
ا. ت بغض کرد بودم از عمات زدم بیرون یونگی کلی صدام کرد اما بهش توجه نکردم خواستم از خیابون رد شم که ماشین بهم زد
یونگی ا. تتتـــــــــــــ
و بای بای حالا خماری بکش 😑
پارت 30
(ویو یونگی)
داشتیم حرف میزدیم که زنگ در خورد
اجوما رفت و درو باز کرد باورم نمیشد اون راجی بود (بهتون بگم که راجی دوس دختر قبلی یونگی بود و این که بزور بابا یونگی با رجی وارد رابطه شد) از جام بلند شدم که راجی اومد سمتم و بغلم کرد
راجی ددی دلم خیلی تنگ شد
یونگی چی داری میگی و راجی رو از خودش دور کرد
یونگی ی نگاهی به ا. ت کردم معلوم بود سوک شد بود
که دوبار راجی شروع کرد حرف زدن
راجی عشقم چرا این جوری میکنی هان
(ویو ا. ت)
زنگ عمارت خورد و اجوما رفت و درو باز کرد ی دختر بود یونگی سری از جاش بلند شد که دختر اومد سمت یونگی و یونگی رو بغل کرد و گفت ددی دلم خیلی تنگ شد
یونگی دختر رو از خودش رو کرد بهم ی نگاهی کرد بغض کرد بودم دلم میخواست گریه کنم اما جلوی خودم رو گرفتم
که دوبار گفت عشقم چرا این جوری میکنی هان
که پریدم سرش و شروع کردم موهاشو کندن
اون موهای زردش رو کندم اونم موهام رو گرفت سرش رو گرفتم و اینقدر به زمین زدم که جیمین و یونگی بزور اون عفریت رو از دستم نجات دادم
راجی تو دیگ کدوم خری هستی هان یونگی چرا دست این دختر ی هرز رو گرفتی هان دستم رو توی موهاش کردم و با موهاش انداختمش از عمارت بیرون هم با تعجب بهم نگاه میکردن
ا. ت هان چیه چرا این جوری نگام میکنید
جیمین تو الان ی نفر داشتی میکشتی
ا. ت ای کاش میکشتم
کوک هیونگ دوس دخترت خیلی زود عصبی میش
ا. ت اون دختر ی کیه بود هان؟
یونگی دوس دختر قبلیم
ا. ت چی تو دوس دختر داشتی
یونگی ار اما انجوری که فکر میکنی نیست
ا. ت خفه شو و ا. ت از عمارت میر
یونگی ا. ت ا. ت صبر کن
ا. ت بغض کرد بودم از عمات زدم بیرون یونگی کلی صدام کرد اما بهش توجه نکردم خواستم از خیابون رد شم که ماشین بهم زد
یونگی ا. تتتـــــــــــــ
و بای بای حالا خماری بکش 😑
۱۷.۲k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.