주인과 노예💱
주인과 노예💱
P~47اخر
علامت تو ذهن°°
که داشتن با یه لبخند کوچیک و تعجب به من و کوک نگاه میکردم هه چرا اومدن تو تلویزیون هم میتونستن ببینن یه پوزخندی زدم و که پدر و مادر کوک اومدن پشیمون
پ. ج:تبریک میگم
کوک:ممنون*لبخند*
م. ج:چه خوشگلی عزیزم تبریک میگم
مینجی:خیلی ممنون*لبخند*
م. ج:من زود نتیجه میخوام ها
پ. ج:عع تازه دارن ازدواج میکنن ها صبر کن
کوک:حتما مامان جون
مینجی:کوککککککک*که هممون خندیدیم*
پ. م:تبریک میگم دخترم
م. م:تبریک میگم دختره عزیزم چه زود بزرگ شدی
مینجی:بله!؟
م. ج:عروس تو مگه نگفتی خوانوادت.....
مینجی:چرا گفتم من اینارو نمیشناسم نمیدونم کین
پ. م:دختر*میخواست دست مینجی رو بگیره که مینجی دسته خودش کشید عقب*
مینجی:من شمارو نمیشناسم شرمنده خیلی خب ما باید بریم *لحن مسخره و پوزخند*
کوک:خیلی خب خدافظ
شب عروسی:
ویلا خصوصی جنگلی:
ویو کوک لباسامون رو عوض کردیم*لباس کوک اسلاید دو لباس مینجی 3*یه اهنگ ملایم گذاشتم و شراب هم ریختم تو لیوان های گیلاس مینجی از بالا اومد پایین ساعت 5 صبح بود جنگل معلوم بود چون شیشه یی بودن پنجره ها و بزرگ و بارون هم میبارید
کوک:لیدی افتخار رقص میدین*دستشو دراز میکنه و خم میشه و خنده*
مینجی:بله مستر*خنده.دستشو میگیره و باهم شروع به رقصیدن میکنن و بعد رقص بغله پنجره وایستادن و به بیرون نگا میکردن و شراب هاشون رو میخوردن*
کوک:دیگه واقعا ماله خودم شدی
مینجی:همونجوری هم بودم
کوک:ساعت 8میریم ماه عسل ها
مینجی:امم اوک
کوک:حالا که اینجوری امشب رقصیدیم و اونکارو نکردیم پس تو ماه عسل مون اون کارو میکنی
مینجی:ببینش هنوز تو فکر اونه ها
کوک:بهر حال بیا بریم
مینجی:هعی
کوک:راستی این لباستو هم تو ماه عسل تو شبش بپوش خیلی بهتر میشه
مینجی:تو وایسا
کوک:به من چههه
مینجی:وایسا ااااااا
─── ・ 。゚☆: *.پایان .* :☆゚. ───
ببخشید این چند روز نبود مریض بودم و کلی کار داشتم شرمنده الان هم چنتا چیز میزارم یعنی فیک انتخاب کنید☺
اوک بای🤍.🖤
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متهدیم
#Iranians_love_Jk
P~47اخر
علامت تو ذهن°°
که داشتن با یه لبخند کوچیک و تعجب به من و کوک نگاه میکردم هه چرا اومدن تو تلویزیون هم میتونستن ببینن یه پوزخندی زدم و که پدر و مادر کوک اومدن پشیمون
پ. ج:تبریک میگم
کوک:ممنون*لبخند*
م. ج:چه خوشگلی عزیزم تبریک میگم
مینجی:خیلی ممنون*لبخند*
م. ج:من زود نتیجه میخوام ها
پ. ج:عع تازه دارن ازدواج میکنن ها صبر کن
کوک:حتما مامان جون
مینجی:کوککککککک*که هممون خندیدیم*
پ. م:تبریک میگم دخترم
م. م:تبریک میگم دختره عزیزم چه زود بزرگ شدی
مینجی:بله!؟
م. ج:عروس تو مگه نگفتی خوانوادت.....
مینجی:چرا گفتم من اینارو نمیشناسم نمیدونم کین
پ. م:دختر*میخواست دست مینجی رو بگیره که مینجی دسته خودش کشید عقب*
مینجی:من شمارو نمیشناسم شرمنده خیلی خب ما باید بریم *لحن مسخره و پوزخند*
کوک:خیلی خب خدافظ
شب عروسی:
ویلا خصوصی جنگلی:
ویو کوک لباسامون رو عوض کردیم*لباس کوک اسلاید دو لباس مینجی 3*یه اهنگ ملایم گذاشتم و شراب هم ریختم تو لیوان های گیلاس مینجی از بالا اومد پایین ساعت 5 صبح بود جنگل معلوم بود چون شیشه یی بودن پنجره ها و بزرگ و بارون هم میبارید
کوک:لیدی افتخار رقص میدین*دستشو دراز میکنه و خم میشه و خنده*
مینجی:بله مستر*خنده.دستشو میگیره و باهم شروع به رقصیدن میکنن و بعد رقص بغله پنجره وایستادن و به بیرون نگا میکردن و شراب هاشون رو میخوردن*
کوک:دیگه واقعا ماله خودم شدی
مینجی:همونجوری هم بودم
کوک:ساعت 8میریم ماه عسل ها
مینجی:امم اوک
کوک:حالا که اینجوری امشب رقصیدیم و اونکارو نکردیم پس تو ماه عسل مون اون کارو میکنی
مینجی:ببینش هنوز تو فکر اونه ها
کوک:بهر حال بیا بریم
مینجی:هعی
کوک:راستی این لباستو هم تو ماه عسل تو شبش بپوش خیلی بهتر میشه
مینجی:تو وایسا
کوک:به من چههه
مینجی:وایسا ااااااا
─── ・ 。゚☆: *.پایان .* :☆゚. ───
ببخشید این چند روز نبود مریض بودم و کلی کار داشتم شرمنده الان هم چنتا چیز میزارم یعنی فیک انتخاب کنید☺
اوک بای🤍.🖤
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متهدیم
#Iranians_love_Jk
۶.۷k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.