DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 67
رکیتا:
چشمام رو به سختی باز کردم
خوشبختانه روی میز توی زیرزمین افتاده بودم و زیاد آسیبی ندیدم
صدای مارنی و تهیونگ رو میشنیدم که میخواستن بیان دنبالم
با درد بلند شدم
پاهام زخمی و کبود شده بود و دستم هم ورم داشت
دنبال راهی بودم تا برم بیرون
توی تکه ای از سقف پنجره ای بود که به بیرون راه داشت میتونستم ازش برم بیرون
سنگ های روی زمین رو زدم کنار و میز رو با هزار مکافات و بدبختی هول دادم به طرف پنجره
بالای میز بودم و صدای تهیونگ که اسمم رو صدا زد و به طرفم میومد بهم شوک کوتاهی وارد کرد
سریعتر یکی از کتابای قفسه کناری رو برداشتم و با کوبیدنش توی پنجره شیشه ها روم ریخت اما اهمیتی ندادم و پریدم بیرون
حالا اونا دنبال من بودن و جاها عوض شده بود دوباره
از اون عمارت مسخره دور شدم خوشبختانه وقتی گوشی ته رو گرفتم تا عکس بگیرم یادم رفت بهش گوشی رو برگردونم باید سریع عمل میکردم چون میتونستن با استفاده از جی پی اس منو پیدا کنن هوا روشن بود و راحت میتونستم مسیرم رو پیدا کنم بالاخره ماشینم رو پیدا کردم ماشین مارنی هم اونجا بود گوشی ته رو گذاشتم توی ماشین مارنی ، سوار ماشین خودم شدم و به سرعت به سمت خوابگاه رفتم.
تهیونگ :
رکیتا فرار کرد و من اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم که مارنی امد و گفت :
- نگران نباش اونقدرا هم باهوش نیس که بتونه فرار کنه
+ چطور مگه ؟!
- فک نمیکردم توهم خنگ باشی
+ درست صحبت کن بگو چیشده
- گوشی تو دست اونه با جی پی اس پیداش میکنیم
+ با اینکه بازم سوال دارم ولی سوالی نمیپرسم
- بهترین کار رو میکنی
وسایل رکیتا رو از توی اتاق برداشتم و همه باهم از عمارت بیرون رفتیم تقریبا ب آخر های مسیر رسیده بودیم که مارنی با خوشحالی گفت :
- رکیتا کنار ماشین هاست ، نه نه صبر کن دیگه نمیتونم گوشی رکیتا رو ردیابی کنم
چیزی نگفتم و فقط به سمت ماشین ها یا بهتره بگم ماشین مارنی رفتم رکیتا رفته بود
- بیا سوار ماشین شو رکیتا جایی رو بجز خوابگاه نداره میریم اونجا
- به نظرم انقدر رکیتا رو احمق فرض نکن و فکر نکن خودت خیلی باهوشی
- منظورت چیه
جیمین به ماشین مارنی اشاره کرد و گفت :
- باید دوستت رو بشناسی
دوباره رکیتا لاستیک ماشین رو پنچر کرده بود یک ساعت طول کشیده تا لاستیک رو عوض کردیم و بعد با سرعت به سمت خوابگاه دخترا رفتیم
نظرررررر
ببخشید دیر شد ، خودتون میدونید که درس ها سخته و امتحانات هم نزدیکه
part 67
رکیتا:
چشمام رو به سختی باز کردم
خوشبختانه روی میز توی زیرزمین افتاده بودم و زیاد آسیبی ندیدم
صدای مارنی و تهیونگ رو میشنیدم که میخواستن بیان دنبالم
با درد بلند شدم
پاهام زخمی و کبود شده بود و دستم هم ورم داشت
دنبال راهی بودم تا برم بیرون
توی تکه ای از سقف پنجره ای بود که به بیرون راه داشت میتونستم ازش برم بیرون
سنگ های روی زمین رو زدم کنار و میز رو با هزار مکافات و بدبختی هول دادم به طرف پنجره
بالای میز بودم و صدای تهیونگ که اسمم رو صدا زد و به طرفم میومد بهم شوک کوتاهی وارد کرد
سریعتر یکی از کتابای قفسه کناری رو برداشتم و با کوبیدنش توی پنجره شیشه ها روم ریخت اما اهمیتی ندادم و پریدم بیرون
حالا اونا دنبال من بودن و جاها عوض شده بود دوباره
از اون عمارت مسخره دور شدم خوشبختانه وقتی گوشی ته رو گرفتم تا عکس بگیرم یادم رفت بهش گوشی رو برگردونم باید سریع عمل میکردم چون میتونستن با استفاده از جی پی اس منو پیدا کنن هوا روشن بود و راحت میتونستم مسیرم رو پیدا کنم بالاخره ماشینم رو پیدا کردم ماشین مارنی هم اونجا بود گوشی ته رو گذاشتم توی ماشین مارنی ، سوار ماشین خودم شدم و به سرعت به سمت خوابگاه رفتم.
تهیونگ :
رکیتا فرار کرد و من اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم که مارنی امد و گفت :
- نگران نباش اونقدرا هم باهوش نیس که بتونه فرار کنه
+ چطور مگه ؟!
- فک نمیکردم توهم خنگ باشی
+ درست صحبت کن بگو چیشده
- گوشی تو دست اونه با جی پی اس پیداش میکنیم
+ با اینکه بازم سوال دارم ولی سوالی نمیپرسم
- بهترین کار رو میکنی
وسایل رکیتا رو از توی اتاق برداشتم و همه باهم از عمارت بیرون رفتیم تقریبا ب آخر های مسیر رسیده بودیم که مارنی با خوشحالی گفت :
- رکیتا کنار ماشین هاست ، نه نه صبر کن دیگه نمیتونم گوشی رکیتا رو ردیابی کنم
چیزی نگفتم و فقط به سمت ماشین ها یا بهتره بگم ماشین مارنی رفتم رکیتا رفته بود
- بیا سوار ماشین شو رکیتا جایی رو بجز خوابگاه نداره میریم اونجا
- به نظرم انقدر رکیتا رو احمق فرض نکن و فکر نکن خودت خیلی باهوشی
- منظورت چیه
جیمین به ماشین مارنی اشاره کرد و گفت :
- باید دوستت رو بشناسی
دوباره رکیتا لاستیک ماشین رو پنچر کرده بود یک ساعت طول کشیده تا لاستیک رو عوض کردیم و بعد با سرعت به سمت خوابگاه دخترا رفتیم
نظرررررر
ببخشید دیر شد ، خودتون میدونید که درس ها سخته و امتحانات هم نزدیکه
۲۴.۴k
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.