از بچگی ترس از دست دادن داشتم میترسیدم مهمایِ زندگیم از د
از بچگی ترس از دست دادن داشتم میترسیدم مهمایِ زندگیم از دستم برن.
کلاس اول که بودم نصف سال اشک تو چشمام خونه میکرد.من وحشت داشتم.میترسیدم از اینکه یه روز مامانم مثل همیشه سراغم نیاد.میترسیدم که تنهام بزاره.
هیچ وقتم معلممو مامانم نفهمیدن دلیلشو.....
منتها من با همون افکار بزرگ شدم.!
فهمیدم بیخود نبود ترسیدنام.خیلی از ادما اومدنو بی دلیل منو ول کردنو رفتن.اونا منو تو زندگی ای که با حضورشون ساخته بودم تنها گذاشتن.
هنوزم که هنوزه میترسم.نکنه بازم تنها بزارنم دوست داشتنیام.
من دیگه نه از تاریکی میترسم نه از هیولای زیر تختم.
منتها هنوز نگران از دست دادنمم.
یه ترسو که وحشت داره از نبودن.
نبودن دوستاش.خوانوادش...
:)تنهام نزارید....
محی نوشت🍃...
ڪپی🚫
کلاس اول که بودم نصف سال اشک تو چشمام خونه میکرد.من وحشت داشتم.میترسیدم از اینکه یه روز مامانم مثل همیشه سراغم نیاد.میترسیدم که تنهام بزاره.
هیچ وقتم معلممو مامانم نفهمیدن دلیلشو.....
منتها من با همون افکار بزرگ شدم.!
فهمیدم بیخود نبود ترسیدنام.خیلی از ادما اومدنو بی دلیل منو ول کردنو رفتن.اونا منو تو زندگی ای که با حضورشون ساخته بودم تنها گذاشتن.
هنوزم که هنوزه میترسم.نکنه بازم تنها بزارنم دوست داشتنیام.
من دیگه نه از تاریکی میترسم نه از هیولای زیر تختم.
منتها هنوز نگران از دست دادنمم.
یه ترسو که وحشت داره از نبودن.
نبودن دوستاش.خوانوادش...
:)تنهام نزارید....
محی نوشت🍃...
ڪپی🚫
۱۶.۰k
۱۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.