ز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن

ز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن

شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن

دارم سر  پرواز در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن

عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن

صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
باران من خاک شو و بارورم کن

افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن

پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن

شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن

#حسین_منزوی
دیدگاه ها (۲)

بــــه دل هـــــوای تـــو دارم و بر و دوشتکه تا سپیده دمامشب...

از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریمنه طاقت خاموشی، نه ت...

خالــی ام چون باغ بودا، خالی از نیلوفرانشخالی ام چون آسمان ش...

از رنجی خسته ام که از آنِ من نیستبر خاکی نشسته ام که از آنِ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط