داستان شهید ابراهیم هادی
❤ 10داستان( شهید ابراهیم هادی )❤
👈 یدالله 👉
ابراهیم دریکی از مغازه های بازارمشغول کاربود یک روز ابراهیم را دروضعییتی دیدم که خیلی تعجب کردم .دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود .جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت .وقتی کارتحویل تمام شد جلو رفت و سلام کرد.بعد گفتم آقاابرام برای شما زشته این کار باربرهاست نه کارشما! نگاهی به من کرد و گفت :وارعیب نیست بیکاری عیب است.این کارهم که من انجام میدهم برای خودم خوبه مطمئن میشم که هیچی نیستم.و جلوی غرورم رو میگیره.گفتم اگه کسی شمارو اینطور ببینه خوب نیست .توخورزشکاری ...خیلی ها میشناسنت .ابراهیم خندیدو گفت ای بابا همیشه کاری کن که اگه خداتورودیدخوشش بیاد نه مردم .
به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم ودر موردابراهیم صحبت می کردیم.یکی از دوستان که ابراهیم را نمی شنتختتصویرش راازمن گرفت ونگاه کرد.بعدباتعجب گفت:شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه!؟
باتعجب گفتم :خب بله چطور مگه؟!
گفت من قبلاتوبازارسلطانیه مغازه داشتم.این آقا ابراهیم دوروز درهفته سرباز می ایستاد .یه کوله بار بری هم می انداخت روی دوشش وبارمی برد.یه
روزبهش گفتم اسم شما چیه؟گفت من رو یدالله صدا کنید.گذشت تاچندوقت بعدیکی ازدوستانم آمده بودبازارتاایشون رودید باتعجب گفت این آقارومیشناسی ؟گفتم نه چطور!گفت ایشون قهرمان والیبال وکشتیه آدم خیلی باتقوائیه برای شکست نفسش این کارها رو میکنه .این روهم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه !بعداز آن ماجرادیگه ایشون روندیدم !صحبتهای آن آقاخیلی من روبه فکرفروبرد.این ماجرا خیلی برای من عجیب بود اینطور مبارزه کردن بانفس اصلا باعقل جوردرنمی آمد
❤ شادی روح شهید ابراهیم هادی صلوات
❤ اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ❤
👈 یدالله 👉
ابراهیم دریکی از مغازه های بازارمشغول کاربود یک روز ابراهیم را دروضعییتی دیدم که خیلی تعجب کردم .دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود .جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت .وقتی کارتحویل تمام شد جلو رفت و سلام کرد.بعد گفتم آقاابرام برای شما زشته این کار باربرهاست نه کارشما! نگاهی به من کرد و گفت :وارعیب نیست بیکاری عیب است.این کارهم که من انجام میدهم برای خودم خوبه مطمئن میشم که هیچی نیستم.و جلوی غرورم رو میگیره.گفتم اگه کسی شمارو اینطور ببینه خوب نیست .توخورزشکاری ...خیلی ها میشناسنت .ابراهیم خندیدو گفت ای بابا همیشه کاری کن که اگه خداتورودیدخوشش بیاد نه مردم .
به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم ودر موردابراهیم صحبت می کردیم.یکی از دوستان که ابراهیم را نمی شنتختتصویرش راازمن گرفت ونگاه کرد.بعدباتعجب گفت:شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه!؟
باتعجب گفتم :خب بله چطور مگه؟!
گفت من قبلاتوبازارسلطانیه مغازه داشتم.این آقا ابراهیم دوروز درهفته سرباز می ایستاد .یه کوله بار بری هم می انداخت روی دوشش وبارمی برد.یه
روزبهش گفتم اسم شما چیه؟گفت من رو یدالله صدا کنید.گذشت تاچندوقت بعدیکی ازدوستانم آمده بودبازارتاایشون رودید باتعجب گفت این آقارومیشناسی ؟گفتم نه چطور!گفت ایشون قهرمان والیبال وکشتیه آدم خیلی باتقوائیه برای شکست نفسش این کارها رو میکنه .این روهم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه !بعداز آن ماجرادیگه ایشون روندیدم !صحبتهای آن آقاخیلی من روبه فکرفروبرد.این ماجرا خیلی برای من عجیب بود اینطور مبارزه کردن بانفس اصلا باعقل جوردرنمی آمد
❤ شادی روح شهید ابراهیم هادی صلوات
❤ اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ❤
- ۱.۷k
- ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط