درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت

درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت:
"شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم."
خواجه گفت: "من نذر کوران کرده ام، تو کور نیستی."
پس درویش تاملی کرد وگفت: "ای خواجه! کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام."
این را بگفت و روانه شد.
خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.

معراج السعادت - ملااحمد نراقی
دیدگاه ها (۴)

خدای من یکسال گذشت هرچه انجام دادم دیدی..هرچه بخشیدی و عفو ک...

" دوکوهه " سین ندارد اما ! ساختمانهایش ، سحرگاهانی را به خا...

کتاب به غذایمان بنگریم کتابی است در جهت توصیه به اصلاح عادات...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط