ما بزرگ شدهایم اما گوشهای از وجودمان دخترکی تشنهی جست

ما بزرگ شده‌ایم، اما گوشه‌ای از وجودمان دخترکی تشنه‌ی جست و خیز و شیطنت را پنهان کرده‌ایم.
هنوز هم وقتی از کنار مزون‌های لباس عروس رد می‌شویم، دلمان ضعف می‌رود و کاملا خام و کودکانه تصور می‌کنیم؛ که پوشیدن این لباس، یک رؤیای بزرگ و زیباست. هنوز هم دوست داریم ملاحظه‌ی سنمان را نکنند و به‌جای عطر و روسری، برایمان عروسک‌ بگیرند، و اگر تعارف نداشته باشیم، بدمان نمی‌آید گوشه‌ای بدون دغدغه بنشینیم، همبازیِ بچه‌ها شویم و با وسایل پلاستیکیِ رنگی، چای دم کنیم و غذا درست کنیم و مهمانی‌های خیالی بگیریم.
ما بزرگ شده‌ایم، ولی روحمان دخترکی کوچک و پر شر و شور مانده که جایی دور از چشم آدم‌ها، در کوچه‌ پس‌کوچه‌های بن‌بست و سردرگم ذهنمان، معصومانه و با چشمان اشک‌آلوده ایستاده، عروسکش را بغل گرفته و منتظر است ما هر از گاهی برگردیم و با او بازی کنیم.
بر نمی‌گردیم که دلگیریم،
بر نمی‌گردیم که غمگینیم،
بر نمی‌گردیم که حالمان خوب نیست...
.
نرگس صرافیان طوفان 🖋
دیدگاه ها (۷)

شیرین‌لبی که آفت جان‌ها نگاه اوستهرجا دلیست بستهٔ زلف سیاه ا...

دلتنگی مثل نواریست که یک طرفش صدای پای آمدنت را میدهد ؛و طرف...

میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد عشق زیباست و حُرمت دارد ...

دراین فاصله خوب تماشا می‌کنم توراازپشت دیوار آجرچینِ حیاطسرک...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط