داستانک سکوت

بسم الله الرحمن الرحیم

✍ سکوت

🍀یه وقتایی تو زندگی آدما اتفاقایی میفته که همه چیز رو از این رو به اون رو می کنه. هیچ وقت فکرش رو نمی کردم که مسیرِ زندگیم عوض بشه.

حالا دیگه من از یه دخترِ بی حجاب تبدیل شدم به یه خانم محجبه و اهل نماز و عبادت.
اون اوایل شل کن و سفت کن داشت، ولی آروم آروم همه چیز تو من به ثبوت رسید.

🌺 فقط این وسط یه مشکلی بود.
کلی رفتارا و بازخوردای همراه با تمسخر اطرافیان و خانواده ام رو باید تحمل می کردم.

یادمه یه بار بابام گفت: حالا حتما نباید چادر سر کنی، میتونی مانتوی بلندتر بپوشی و یا روسری و شال بلند.

🌸البته پدر و مادرم با چادر سر کردن و نماز و روزه مشکلی نداشتن، ولی اینکه بخوام هیئت و مسجد و پایگاه برم رو نمی پذیرفتن.

هر بار به بهانه ها و ترفندهای مختلف از پدر و مادرم برای رفتن به اینجور جاها اجازه می گرفتم.
هیچ وقت رو حرفشون حرف نمی زدم ولی با زبون چرب و نرمم راضیشون می کردم.

پدرم همیشه برا رفتن به مراسم احیاء، مشکل اجازه می داد.

کم کم یاد گرفتم با سکوت و آرامش می تونم هم رضایت پدر و مادرم رو جلب کنم و هم با خوش رفتاریم بیشتر بهم اعتماد میکنن.

با گذشتِ سالها و با سکوت ها و احترام گذاشتن به نظرات پدرم اعتمادشون بهم جلب شد و اینطور بگم که حتی از برادرم هم که یه پسر بود تو رفت و آمدا آزادتر هستم.

#زندگی_بهتر
#ارتباط_با_والدین
#داستانک


🆔 @tanha_rahe_narafte
دیدگاه ها (۱)

نامه خاص

☀ صبح است و امید حرف اول را میزند.یادت باشد امید حرف اول انس...

🍀 کمتر از اُف🔸قَالَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَ...

💎 نیکی به والدین✨انبیاء الهی نسبت به والدین خود احترام زیادی...

کپشن خیلی مهم

ترسناک ترین خاطره ی من

معرفی فیک (دور اما آشنا )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط