در جنگل من هوا سرد است....
در جنگل من هوا سرد است....
اهوها با کفتار ها میچرخند....
روباها قصد فریبم را دارند....
دیگر گرگی وجود ندارد....
با وجود سختی هاو زخم های روی تنم....
من هنوز گرگ مانده ام....
با وجود اینکه اسمان را ابرهای تیره فرا گرفته....
من هنوز ب خورشید تیره میشوم....
با وجود اینکه همه چیز بر علیه من است....
ولی من هنوز بر فراز کوه با غرور زوزه میکشم....
ای سرنوشت من....
بدان طوفان سختی هایت....
اتش وجودم را خاموش نخواهد کرد....
من تا اخر ایستاده ام....
اهوها با کفتار ها میچرخند....
روباها قصد فریبم را دارند....
دیگر گرگی وجود ندارد....
با وجود سختی هاو زخم های روی تنم....
من هنوز گرگ مانده ام....
با وجود اینکه اسمان را ابرهای تیره فرا گرفته....
من هنوز ب خورشید تیره میشوم....
با وجود اینکه همه چیز بر علیه من است....
ولی من هنوز بر فراز کوه با غرور زوزه میکشم....
ای سرنوشت من....
بدان طوفان سختی هایت....
اتش وجودم را خاموش نخواهد کرد....
من تا اخر ایستاده ام....
۹۱۶
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.