PART 6🔞
#PART_6🔞
#family_Jeon
#تابع_قوانین_ویسگون
#تابع_قوانین_ویسگون
_خودت این بحث رو شروع کردی
+ولم کن جیمین
~بس کنین!
تهیونگ و جونگ کوک یه نگاه ناجور به جیمین کردن که نفس عمیقی کشید و گفت
~لطفا بحث نکنین و بلند شین بریم خونه
_باشه
+اکی
تهیونگ از رو تخت بلند شد و رفتن سوار ماشین شدن
تا برسن عمارت ساکت بودن
پیاده شدن رفتم تو عمارت که پدر بزرگ با نگرانی سمتشون اومد
×تا الان کجا بودین؟!
_مگه ساعت چنده؟
~12شبه
×خب جواب بدین نصف شبی کجا بودین!؟
+الان ازش (اشاره به تهیونگ) میپرسم کجا بوده
تهیونگ با تعجب و عصبانیت به جونگ کوک نگاه کرد
که جونگ کوک مچ دستشو گرفت و به سمت اتاق خودش برد
~یاا وایسا
+نیا!
_آیی ول کن
جونگ کوک بدون توجه به حرفش بردش تو اتاق خودش و درو فقل کرد
_براچی درو قفل کردی؟
+ببین تو الان فقد دوتا انتخاب داری
_خب اون دوتا چی هستن؟
+الان من همه چی رو میتونم برم بگم و تو شاید از ارث محروم بشی
_خب
+ولی برعکس میتونی امشب و بگذرونی و فردا بدون دردسر بری از زندگیم بیرون
_مشکلت چیه با من؟... من به خاطر یه سری کارا تا الان نتونستم زندگیه خوبیو تجربه کنم یا مث تو همه بهم احترام بزارن ولی حالا که این فرصت رو دارم تو داری جلوم رو میگیری چون میترسی
+دقیقا از چه ترسی داری حرف میزنی؟
_اینکه پدر بزرگ بهت اهمیت نده ارث بهت نرسه مادر و پدرت یا بهتره بگم داییم و زنداییم بهت افتخار نکنن
+الکی نگو!
_هرچی که میگم درسته وگرنه چرا باید عصبی بشی?
+چون چرت و پرتات عصبیم میکنه
_"سکوت"
+خودتم قبول کردی که چرت و پرته
کوک ویو*
درو باز کردم رو رفتم
_کجا میری وایسا ببینم
+دارم میرم واقعیت هارو بگم
_وایسا!!
برگشتم سمتش
+چیه؟
_تصمیمت رو عوض کن
+نمیکنم میخوای چیکار کنی؟
_باشه
نزدیکم شد و شونه هامو گرفت و بوسید.م ول نمیکرد
~بچه ها بیاین دیـ...
بالاخره ول کرد
خنده عصبی ای کردم و گفتم
+داری چه غلطی میکنی!
~یاا
جیمین اومد پیشمون
~تهیونگ الان تو...درست دیدم؟!
_اوهوم
+فراموشش کن...توئم دیگع همچین غلطی نکن
_الان که کردم کاری نتونستی بکنی
اومدم بزنمش که جیمین جلوم رو گرفت
~آروم باش پسر
+آروم؟ بعد این حرفش و کارش اروم؟
~اصن اون اشتباه کرد...خوبه؟ حالا لطفا آروم باش
_اشتباهه من نبود
+ببین من مث تو نیستم ـو نخواهم بود...
#family_Jeon
#تابع_قوانین_ویسگون
#تابع_قوانین_ویسگون
_خودت این بحث رو شروع کردی
+ولم کن جیمین
~بس کنین!
تهیونگ و جونگ کوک یه نگاه ناجور به جیمین کردن که نفس عمیقی کشید و گفت
~لطفا بحث نکنین و بلند شین بریم خونه
_باشه
+اکی
تهیونگ از رو تخت بلند شد و رفتن سوار ماشین شدن
تا برسن عمارت ساکت بودن
پیاده شدن رفتم تو عمارت که پدر بزرگ با نگرانی سمتشون اومد
×تا الان کجا بودین؟!
_مگه ساعت چنده؟
~12شبه
×خب جواب بدین نصف شبی کجا بودین!؟
+الان ازش (اشاره به تهیونگ) میپرسم کجا بوده
تهیونگ با تعجب و عصبانیت به جونگ کوک نگاه کرد
که جونگ کوک مچ دستشو گرفت و به سمت اتاق خودش برد
~یاا وایسا
+نیا!
_آیی ول کن
جونگ کوک بدون توجه به حرفش بردش تو اتاق خودش و درو فقل کرد
_براچی درو قفل کردی؟
+ببین تو الان فقد دوتا انتخاب داری
_خب اون دوتا چی هستن؟
+الان من همه چی رو میتونم برم بگم و تو شاید از ارث محروم بشی
_خب
+ولی برعکس میتونی امشب و بگذرونی و فردا بدون دردسر بری از زندگیم بیرون
_مشکلت چیه با من؟... من به خاطر یه سری کارا تا الان نتونستم زندگیه خوبیو تجربه کنم یا مث تو همه بهم احترام بزارن ولی حالا که این فرصت رو دارم تو داری جلوم رو میگیری چون میترسی
+دقیقا از چه ترسی داری حرف میزنی؟
_اینکه پدر بزرگ بهت اهمیت نده ارث بهت نرسه مادر و پدرت یا بهتره بگم داییم و زنداییم بهت افتخار نکنن
+الکی نگو!
_هرچی که میگم درسته وگرنه چرا باید عصبی بشی?
+چون چرت و پرتات عصبیم میکنه
_"سکوت"
+خودتم قبول کردی که چرت و پرته
کوک ویو*
درو باز کردم رو رفتم
_کجا میری وایسا ببینم
+دارم میرم واقعیت هارو بگم
_وایسا!!
برگشتم سمتش
+چیه؟
_تصمیمت رو عوض کن
+نمیکنم میخوای چیکار کنی؟
_باشه
نزدیکم شد و شونه هامو گرفت و بوسید.م ول نمیکرد
~بچه ها بیاین دیـ...
بالاخره ول کرد
خنده عصبی ای کردم و گفتم
+داری چه غلطی میکنی!
~یاا
جیمین اومد پیشمون
~تهیونگ الان تو...درست دیدم؟!
_اوهوم
+فراموشش کن...توئم دیگع همچین غلطی نکن
_الان که کردم کاری نتونستی بکنی
اومدم بزنمش که جیمین جلوم رو گرفت
~آروم باش پسر
+آروم؟ بعد این حرفش و کارش اروم؟
~اصن اون اشتباه کرد...خوبه؟ حالا لطفا آروم باش
_اشتباهه من نبود
+ببین من مث تو نیستم ـو نخواهم بود...
۳.۳k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.