-------
-------
در خیال وهم آلوده ی خواب
در سکوت شب،نگاه ماهتاب
پشت پرچین های غم آلود شب
گشته پنهان پرتوهای آفتاب
"دختر فردا " در آن دور دست ها
خسته و محزون میان دشت ها
چشم ها در التماس دخترک
نذرها، تسبیح ها، در دست ها
شب کماکان بهت زده در اضطراب
تب به مرز سوختن ، کو آفتاب؟!!
بامداد مرگ بنشسته به روی پشت بام
مردمان حیرت زده ، اینست آخر بختمان؟!
.
آزاده فسایی
.
در خیال وهم آلوده ی خواب
در سکوت شب،نگاه ماهتاب
پشت پرچین های غم آلود شب
گشته پنهان پرتوهای آفتاب
"دختر فردا " در آن دور دست ها
خسته و محزون میان دشت ها
چشم ها در التماس دخترک
نذرها، تسبیح ها، در دست ها
شب کماکان بهت زده در اضطراب
تب به مرز سوختن ، کو آفتاب؟!!
بامداد مرگ بنشسته به روی پشت بام
مردمان حیرت زده ، اینست آخر بختمان؟!
.
آزاده فسایی
.
۳۹۲
۲۱ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.