در من

در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از 
دوست داشتنت بر نمی‌دارد!
با تو قدم می‌زند
حرف می‌زند
می‌خندد
شعر می‌خواند
قهوه می‌خورد
فقط نمی‌تواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...
دیدگاه ها (۲)

اگر همه آدمها یک نفر را داشتند که شب ها در آغوشش به خواب می ...

چشم هایت، تمام چیزے ست ڪه از زندگے میخواهم …نگاهت را ڪه داشت...

دوستت دارم...چونان مردی که عاشق زنی‌ستکه هیچگاه لمسش نکرده ....

‍ مۍنویسم عشقمۍخوانۍ منممۍ نویسم جان و با تکرار.... مۍخوانۍ ...

خیال داشتنتمثل یک شب آرام و رویایی استکه ستاره ها در آن می ر...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط