نرسیده به نیمه شب احساس می کنم کسی نام تو را در من صدا ...

نرسیده به نیمه شب، احساس می کنم کسی نام تو را در من صدا می کند. می ترسم این عادت عجیب، بلای جانم شود در فردا هایی که شاید این قرار نانوشته از خاطر هر دوی ما رفته باشد. شاید سالهای بعد وقتی ساعت، 11 بار نواخت به خاطر نیاورم که ما همیشه در این لحظه به هم سلام می کردیم و بعد چای می خوردیم و گپ می زدیم و دل به این فرصت کوتاه خوش کرده بودیم. اما نه! هزار سال هم که بگذرد همیشه چیزی در این لحظه مرا یاد تو می اندازد. من به این لرزش مدام دست و دلم پیش از هر سلام، عادت کرده ام. و تو می دانی تکرار این قرار، اتفاقی نیست. عشق ادامه عادت است که تو را، که مرا به حسی پیوند می زند که می تواند تا همیشه بعد، بعد از ما، سالها بعد از ما ادامه داشته باشد...
رادیوهفت
دیدگاه ها (۱)

پاییز یعنی دلتنگی های گاه و بی گاه. یعنی حس اینکه مدام فکر ک...

چیزهایی که از تو می خواهم زیاد نیستند اما نخواسته هایم از تو...

نه، پرس و جو مکن حالم خوب استهمین دمدمای صبح ستاره ای به دید...

گفتم زندگی همیشه آن قصه یک خطی در کتاب ها نیست. گاهی کلاف سر...

شِيَعًا وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْض)[ انعام: 65] «بگو ا...

یادم نیست کجا خوانده بودم که دلیل ترس آدم‌ها از تغییر اطرافی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط