بخونین قشنگه

بخونین قشنگه.:👇 👇 👇
بعد از جداییشون،
یه هفته میشد برای آشغال گذاشتن جلو در هم بیرون نمیرفت ، حبس مطلق، تموم پرده های خونه هم کشیده بود.
تو تاریکی گوشیشو میگرفت دستش زل میزد به عکس طرف ...
عینه مرده ها بود ، تنش سرده سرد...
اصلا رنگ رو صورتش نبود ...
ساعت 3 شب که میشد ، صدای خندیدنش
بلند میشد از اون خنده های که همسایه ها رو هم شاکی میکرد.. همیشه خنده هاش تهش به بغض و گریه ختم میشد.. میگفت من که واسه کسی مهم نیستم
پس چرا بهونه ی اونی رو میگیرم که دیگه برنمیگرده ؟

نمیدوست ولی برا من مهم بود هر کاری میکردم که آروم بشه شبا پای حرفاش میشستم اشکاشو پاک میکردم نمیدوست ولی من نگرانش بودم..مگه میشه ادم نگران خودش نشه... :))
دیدگاه ها (۱۱)

اَزیــنـ [@زیـرزَـمینـ] نِـفرـیـنφ شٌــدِه تأ آسِـموٌـن [بِک...

✔ مَنـ اِنـتِخـأبـ کَرـدَمـ√ کِـ دَرـد بِـکِـشَمـوٌ رٌـشد ک...

😭 😭 😢 😢 😖 😞 😩 😭 😢 😩 😖

اینم همزادم😲 😲 😲 👇 👇 این عکسو تقریبا ده سال پیش تو ی روزنامه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط