پــایان تلخ بـرای یک زن...
پــایان تلخ بـرای یک زن...
هرگـاه زنی پـایان سـلامش یک نقطعه بود
نـه عـزیزمی نه جـانمی
هـرگاه جـواب هایش کـوتاه شد مـثل موهایش
به قـد یک بله,نه,مـن هم و یا مـرسی
هــرگاه که دیگـر در نـگاهش یا صـدایش شوق و انتظاری نـبود
هـرگاه آرام شد و به لب هایش رژی بی رنگ همـرنگ سکوت زد
هـرگاه دیگـر از سـردی دستـان و نگـاه بی مـهرت گله ای نکـرد
بـدان دلش ؛خـاطراتش و همـه ی عاشقانه هایش را در چـمدان گـذاشته میرود
و دو چـیز را برایـت بجا می گذارد...
^حــسرت^ که از آن پس به تن میکـنی و ^رویـاهایش^ که دیگر به خـواب هم نـخواهی دید....
هرگـاه زنی پـایان سـلامش یک نقطعه بود
نـه عـزیزمی نه جـانمی
هـرگاه جـواب هایش کـوتاه شد مـثل موهایش
به قـد یک بله,نه,مـن هم و یا مـرسی
هــرگاه که دیگـر در نـگاهش یا صـدایش شوق و انتظاری نـبود
هـرگاه آرام شد و به لب هایش رژی بی رنگ همـرنگ سکوت زد
هـرگاه دیگـر از سـردی دستـان و نگـاه بی مـهرت گله ای نکـرد
بـدان دلش ؛خـاطراتش و همـه ی عاشقانه هایش را در چـمدان گـذاشته میرود
و دو چـیز را برایـت بجا می گذارد...
^حــسرت^ که از آن پس به تن میکـنی و ^رویـاهایش^ که دیگر به خـواب هم نـخواهی دید....
۶۳۶
۰۴ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.