Ourlifeagain

#Our_life_again
#ᏢᎪᎡͲ_⁰⁰¹

☆سال ۱۸۲۵ امپراطوری کره☆

+یونجون
-یونجی
این رو گفت و تورو در آغوش کشید و در هوا چرخوند....
+اینجا چیکار میکنی؟
-پدرم برای مذاکره اومده....منم از فرصت استفاده کردم!!
+ممنونم که اومدی....
-خواهش میکنم پرنسسم
+یونجون......
-بله پرنسس؟
+اگر اجازه ندن چی؟
-درمورد چی؟
+خودمون؟؟؟
-ها؟؟؟
+اگه نزارن ازدواج کنیم چی؟
-نگران اونجاش نباش....کم کم حلش میکنیم.....باهمدیگه....
آروم کمرت رو گرفت و لب هات رو بوسید....
پادشاه چوی: امیدوارم مخالف نباشی
پادشاه مین: کاملا موافقم.....

☆۲ ماه بعد☆

همه حضور داشتن.....
از اشراف گرفته تا مردم عادی....
حتی دو پادشاه بزرگ قسمت جنوب و شمال کره.....
هردو اشراف زاده اع*دام شدن.....
به دلیل عشق ممنوعه.......
نباید عاشق میشدن.....
عشق براشون یک اشتباه بود.....
که با فدا کردن جونشون تموم شد....
عشق تا لحظه آخر.......
زیبا اما دردناک.....
هیچکس گریه نکرد....
همه این عمل رو حقشون میدونستند....
در مرز قسمت شما و جنوب کره...
پرنس یونجون در قسمت شمالی....
و پرنسس یونجی در قسمت جنوبی....
هردو اع*دام شدن....
دیدگاه ها (۱)

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁰⁰²☆سال ۲۰۲۵ کره جنوبی☆☆سالن تمرین☆(یون...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁰⁰³+نمیخوامممممم&منم٪ می تو&اونی باید چ...

سلاممممحالتون چطوره؟امروز یه پست متفاوت داریم...یه حرفی که م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط