داستانامشب

#داستان_امشب...


آمادگی برای رفتن


صاحب دلی برای اقامۀ نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران او را شناختند و خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و آن ها را پند گوید. او نیز پذیرفت.
نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مردِ صاحب دل برخاست و بر پلۀ نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آنگاه خطاب به جماعت گفت:”مردم! هرکس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مُرد، برخیزد.”
کسی برنخاست.
گفت:”حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد.”
باز کسی برنخاست!
سری به نشانۀ تاسف تکان داد و گفت:”شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید، اما برای رفتن نیز آماده نیستید!”
دیدگاه ها (۲)

#تست_روانشناسی_امروز...افسردگیبا اولین نگاه به تصویربالا، ذه...

این تصویر میکروسکوپیه چی میتونه باشه عایااااا؟

️معرفی آپدیت تلگرام و امکانات جدیددر جدیدترین بروزرسان برنام...

#پادشاهی_ضحاک…ضحاک هزار سال پادشاهی کرد و این زمان جزو بدتری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط