در من شهری ست که بهار را سال هاست از یاد برده است.
در من شهریست که بهار را سالهاست از یاد برده است.
خیابانهایش رنگ پاییز دارند، و عطر سرد زمستان بر تنم سوز میزند...
اما خیالت!
ظهر تابستان من است.
گرم و سوزان.
اینجاست که عطشت به سرم میزند!
و تمام مردم شهر را
چون تو
سراب میبینم
خیابانهایش رنگ پاییز دارند، و عطر سرد زمستان بر تنم سوز میزند...
اما خیالت!
ظهر تابستان من است.
گرم و سوزان.
اینجاست که عطشت به سرم میزند!
و تمام مردم شهر را
چون تو
سراب میبینم
۱.۱k
۰۶ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.