یه بابایی دکترای ریاضی محض داشته ولی هیچ جا کار پیدا نمیک
یه بابایی دکترای ریاضی محض داشته ولی هیچ جا کار پیدا نمیکنه؛یه روز یه آگهی میبینه که نوشته بود:
شهرداری رفتگر بی سواد استخدام میکند؛او از روی ناچار خودشو بی سواد نشون میده و استخدام میشه؛بعد یه مدت شهرداری کلاس سوادآموزی برگزار میکنه اونم به خاطر اینکه لو نره شرکت میکنه؛چند وقت بعد معلم کلاس چهارم پای تخته صداش میکنه و شکلی رسم میکنه و میگه:مساحت اینرو حساب کن؛یارو میبینه چاره ای جز انتگرال گیری نداره ولی چون میترسه لو بره برمیگرد عقب که ببینه کسی راه دیگه بلده که برسونه؛که همه ی رفتگرها یک صدا میگن:بابا انتگرالشو بگیر!
حکایتی زیبا از مرحوم دکتر ناصر کاتوزیان, پدر علم حقوق
شهرداری رفتگر بی سواد استخدام میکند؛او از روی ناچار خودشو بی سواد نشون میده و استخدام میشه؛بعد یه مدت شهرداری کلاس سوادآموزی برگزار میکنه اونم به خاطر اینکه لو نره شرکت میکنه؛چند وقت بعد معلم کلاس چهارم پای تخته صداش میکنه و شکلی رسم میکنه و میگه:مساحت اینرو حساب کن؛یارو میبینه چاره ای جز انتگرال گیری نداره ولی چون میترسه لو بره برمیگرد عقب که ببینه کسی راه دیگه بلده که برسونه؛که همه ی رفتگرها یک صدا میگن:بابا انتگرالشو بگیر!
حکایتی زیبا از مرحوم دکتر ناصر کاتوزیان, پدر علم حقوق
۱.۸k
۱۶ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.