بهار پشت زمستان بهار پشت بهار

بهار پشت زمستان بهار پشت بهار
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار

نفس کشیدن وقتی که استخوان به گلو
نگاه کردن وقتی که در نگاهت خار

اگر به شهر روی طعنه های رهگذران
اگر به خانه بمانی غم در و دیوار

نمانده است تورا در کنار همراهی
که دوستان تو را می خرند بادینار

نه دوستان صفحاتی زهم پراکنده
که جمع کردنشان درکنار هم دشوار

به صبرشان که بخوانی به جنگ مشتاق اند
به جنگشان که بخوانی نشسته اند کنار

تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار

کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار
دیدگاه ها (۱)

دلم را خوب می فهمد هر آن کس ماجرا دارد میان سینه اش هر کس که...

آن سوی جهان دهانی از همهمه نیستاز ریزش تدریجی تن واهمه نیستآ...

من به دنبال کسی میگردم که دلش پنجره ی بازِ نگاهم باشد و بدان...

اندوه های یک مرد را گاهیچند نخ سیگار هم می تواند به هم بدوزد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط