این بار که باران ببارد....راهی میشوم...چترم را می برم ولی
این بار که باران ببارد....راهی میشوم...چترم را می برم ولی باز نمی کنم...یکی از خیابان های ان روز ها مقصدم میشود...اهنگی که هرگز با تو گوش ندادم را برای بار هزارم پلی میکنم....
با تو هستم ای مسافر...ای به جاده تن سپرده...
ای که دلتنگی غربت منو از یاد تو برده....
کامم تلخ میشود...سینه ام سنگین....چیز هایی که میبینم تار نیست....حتی در این روز ابری باز به روشنی همان لحضه میتوانم لبخند هایت را ببینم....
غم نگاهت....
خواننده هنوز می خواند
هنوزم هوای خونه...عطر دیدار تو داره....
گل به گل گوشه به گوشه تورو یاد من میاره....
سنگینی سینه ام به پاهایم سرایت میکند....چه چیز هایی را به خاطر بیاورم در این باران؟
دوستت دارمی که نشنیدم؟ دست هایی که لمس نکردم اما نوازشم کردند؟
اری نوازشم کردند....نگاهت...لبخندت....تردیدت....
در این شهر که حتی خشت های یک دیوار هم با هم غریبه اند من به دنبال کدام اشنا هستم؟
خواننده هنوز میخواند
به تو میرسم همیشه در نهایت رسیدن...
هر کجا باشی و باشم...به تو برمیگردم حتما....
اری باید برگردم...به منزلی که هرگز سهم من نبود...به حسرت هایی که در همه انها رنگی از توست...
حسرت یکبار به اغوش کشیدن....حسرت یکبار دست در دست خندیدن...
همه اینها دارایی من از توست....باید کوله بارم را از انها پر کنم و بیایم به سراغت....شاید بشود که تو انها را التیام دهی....
از اینجا به بعدش را مخیله ام نمی تواند ببیند....
چون حرف از بودن توست نمیشود که ان را ساخت و پرداخت....چیزی که نبود را نمیتوان هست کرد....
بهر حال هر طور که بگذرد و هرطور که باشی بالاخره باران بند می آید....
من هم بر میگردم به اتاقم...اتاقی که به بالکن راه ندارد...
تب دارم...لباس هایم را حس نمیکنم....دست و پایم را هم همینطور...کسی نیست برای جوشانده و پاشویه...ساعت ها در همین بی حسی می مانم...ساعت ها به این فکر میکنم که چقدر خنده ای که ندیدم دلنشین بود....چقدر حس خوبی داشت زیر باران با تو..........خالی از تو..... #نگین_بانو
با تو هستم ای مسافر...ای به جاده تن سپرده...
ای که دلتنگی غربت منو از یاد تو برده....
کامم تلخ میشود...سینه ام سنگین....چیز هایی که میبینم تار نیست....حتی در این روز ابری باز به روشنی همان لحضه میتوانم لبخند هایت را ببینم....
غم نگاهت....
خواننده هنوز می خواند
هنوزم هوای خونه...عطر دیدار تو داره....
گل به گل گوشه به گوشه تورو یاد من میاره....
سنگینی سینه ام به پاهایم سرایت میکند....چه چیز هایی را به خاطر بیاورم در این باران؟
دوستت دارمی که نشنیدم؟ دست هایی که لمس نکردم اما نوازشم کردند؟
اری نوازشم کردند....نگاهت...لبخندت....تردیدت....
در این شهر که حتی خشت های یک دیوار هم با هم غریبه اند من به دنبال کدام اشنا هستم؟
خواننده هنوز میخواند
به تو میرسم همیشه در نهایت رسیدن...
هر کجا باشی و باشم...به تو برمیگردم حتما....
اری باید برگردم...به منزلی که هرگز سهم من نبود...به حسرت هایی که در همه انها رنگی از توست...
حسرت یکبار به اغوش کشیدن....حسرت یکبار دست در دست خندیدن...
همه اینها دارایی من از توست....باید کوله بارم را از انها پر کنم و بیایم به سراغت....شاید بشود که تو انها را التیام دهی....
از اینجا به بعدش را مخیله ام نمی تواند ببیند....
چون حرف از بودن توست نمیشود که ان را ساخت و پرداخت....چیزی که نبود را نمیتوان هست کرد....
بهر حال هر طور که بگذرد و هرطور که باشی بالاخره باران بند می آید....
من هم بر میگردم به اتاقم...اتاقی که به بالکن راه ندارد...
تب دارم...لباس هایم را حس نمیکنم....دست و پایم را هم همینطور...کسی نیست برای جوشانده و پاشویه...ساعت ها در همین بی حسی می مانم...ساعت ها به این فکر میکنم که چقدر خنده ای که ندیدم دلنشین بود....چقدر حس خوبی داشت زیر باران با تو..........خالی از تو..... #نگین_بانو
۱۴.۶k
۲۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.