آبنبات ترش
آبنبات ترش
پارت ۴
آسمان ابری و بارانی و هر چند دقیقه غرش بلندی میکند.
صدای قطره های باران که با شدت مانند شلاغی بر سقف خانه میخورد به گوش میرسد.
سیگار رو بین لب هاش قرار داد و روشنش کرد و پُک عمیقی ازش گرفت.
صدای قدم گذاشتن شخصی روی سنگ ریزه ها سکوت دلنشین شب را بهم میزد.
با حس کردن شخصی پشت سرش با عقب دادن سرش و فوت کردن تمام دود سیگار رو بیرون فرستاد و به صدای پسر گوش داد.
دیمن : قربان از تیمی که تو بخش مرکزی شهر قرار دادیم خبر رسیده که افراد باند شبح رو دیدن و تا حدود ده دقیقه دیگه به مکان میرسن.
با زدن به پشت سیگار خاکسترش و روی زمین ریخت و چند ثانیه چشماشو بست،سردرد شدیدی داشت و همش به خاطر این که 4 روز بیشتر از نیم ساعت چشاشو رو هم نزاشته و حالا انگار میخواست جونشو بگیره.
کوک : اوکیه بهشون بگو سر جای خودشون مستقر بمونن و مراقب باشن نمیخوام یه بی حواسی کوچیک همچیو خراب کنه.
دیمن : چشم قربان بهشون میرسونم حرفتون رو.
سری تکون داد و پک دیگه ای از سیگارش گرفت.
دیمن : فقط اینکه حالتون خوبه؟ کِسِل به نظر میاین باید خیلی خسته شده باشین میتونین برین عمارت استراحت کنید بقیش و بسپارید به ما.
کوک : خوبم دیمن باید این محموله رو خودم تحویل بگیرم پدر تاکید داشت.
پسر نفسشو بیرون داد و همینکه شروع به صحبت کرد صدای بانی که امدن باند شبح رو اعلام کرد بحث متقاعد کردن رییس لجبازشو تموم کرد و پس از فهمیدی که گفت کلتشو در اورد.
دیمن : مستر شنیدید اونا اینجان باید بریم.
اخرین پکشو گرفت، سیگارشو کف زمین پرت کرد و کفششو روش فشار داد و خاموشش کرد.
کوک : بریم.
4 تا جیپ مشکی جلو پاش ترمز زد.
و بعد از چند ثانیه کوتاه صدای تق تق کفشای پاشنه بلند توی فضا پیچید و نگاه دقیق چئون چیزی رو از جا نمینداخت.
دختر دستش رو دراز کرد.
جسیکا : سلام مستر چئون باعث افتخارمه شما رو میبینم جسیکا جانسون هستم.
دست جلو امده دختر و گرفت و به تکون دادن سر اکتفا کرد
جسیکا : جناب میلر بابت نبودشون معذرت خواستن کار مهمی پیش امده بود.
کوک : موردی نیست محموله صحیح و سالم بدستمون برسونید بقیش مهم نیست.
دختر از حرف نه چندان خوب مرد رو به روش کمی مکث کرد.
جسیکا : حتما همینطوره باند شبح تاحالا هیچ اشتباهی نداشته.
کوک : امیدوارم همینطور باشه لیدی.
جسیکا : پسرا محموله رو تحویل بدین.
چند دقیقه محوطه پر از نیرو های مسلح و ماشین ها و موتور سیکلت های اماده حفاظت بود.
حدود 200 کامیون تمام سیاه روبه روشون بود و دیمن مشغول چک کردن بارها بود.
کوک : طبق سفارشتون جناب چئون 3 هزار تن.
کوک : خوبه پولتون رو بعد از خارج شدن محموله بانی بهتون میده.
دختر سری تکون و موهای لَختشو پشت گوش زد
پارت ۴
آسمان ابری و بارانی و هر چند دقیقه غرش بلندی میکند.
صدای قطره های باران که با شدت مانند شلاغی بر سقف خانه میخورد به گوش میرسد.
سیگار رو بین لب هاش قرار داد و روشنش کرد و پُک عمیقی ازش گرفت.
صدای قدم گذاشتن شخصی روی سنگ ریزه ها سکوت دلنشین شب را بهم میزد.
با حس کردن شخصی پشت سرش با عقب دادن سرش و فوت کردن تمام دود سیگار رو بیرون فرستاد و به صدای پسر گوش داد.
دیمن : قربان از تیمی که تو بخش مرکزی شهر قرار دادیم خبر رسیده که افراد باند شبح رو دیدن و تا حدود ده دقیقه دیگه به مکان میرسن.
با زدن به پشت سیگار خاکسترش و روی زمین ریخت و چند ثانیه چشماشو بست،سردرد شدیدی داشت و همش به خاطر این که 4 روز بیشتر از نیم ساعت چشاشو رو هم نزاشته و حالا انگار میخواست جونشو بگیره.
کوک : اوکیه بهشون بگو سر جای خودشون مستقر بمونن و مراقب باشن نمیخوام یه بی حواسی کوچیک همچیو خراب کنه.
دیمن : چشم قربان بهشون میرسونم حرفتون رو.
سری تکون داد و پک دیگه ای از سیگارش گرفت.
دیمن : فقط اینکه حالتون خوبه؟ کِسِل به نظر میاین باید خیلی خسته شده باشین میتونین برین عمارت استراحت کنید بقیش و بسپارید به ما.
کوک : خوبم دیمن باید این محموله رو خودم تحویل بگیرم پدر تاکید داشت.
پسر نفسشو بیرون داد و همینکه شروع به صحبت کرد صدای بانی که امدن باند شبح رو اعلام کرد بحث متقاعد کردن رییس لجبازشو تموم کرد و پس از فهمیدی که گفت کلتشو در اورد.
دیمن : مستر شنیدید اونا اینجان باید بریم.
اخرین پکشو گرفت، سیگارشو کف زمین پرت کرد و کفششو روش فشار داد و خاموشش کرد.
کوک : بریم.
4 تا جیپ مشکی جلو پاش ترمز زد.
و بعد از چند ثانیه کوتاه صدای تق تق کفشای پاشنه بلند توی فضا پیچید و نگاه دقیق چئون چیزی رو از جا نمینداخت.
دختر دستش رو دراز کرد.
جسیکا : سلام مستر چئون باعث افتخارمه شما رو میبینم جسیکا جانسون هستم.
دست جلو امده دختر و گرفت و به تکون دادن سر اکتفا کرد
جسیکا : جناب میلر بابت نبودشون معذرت خواستن کار مهمی پیش امده بود.
کوک : موردی نیست محموله صحیح و سالم بدستمون برسونید بقیش مهم نیست.
دختر از حرف نه چندان خوب مرد رو به روش کمی مکث کرد.
جسیکا : حتما همینطوره باند شبح تاحالا هیچ اشتباهی نداشته.
کوک : امیدوارم همینطور باشه لیدی.
جسیکا : پسرا محموله رو تحویل بدین.
چند دقیقه محوطه پر از نیرو های مسلح و ماشین ها و موتور سیکلت های اماده حفاظت بود.
حدود 200 کامیون تمام سیاه روبه روشون بود و دیمن مشغول چک کردن بارها بود.
کوک : طبق سفارشتون جناب چئون 3 هزار تن.
کوک : خوبه پولتون رو بعد از خارج شدن محموله بانی بهتون میده.
دختر سری تکون و موهای لَختشو پشت گوش زد
۳.۴k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲