مطلبی که میخوانید خاطرهای از شهید علی محمودوند از عل

مطلبی که می‌خوانید، خاطره‌ای از شهید «علی محمودوند» از علمداران تفحص است که به روایت کتاب «شهید گمنام» آمده است:

تابستان 73 بود؛ آفتاب، بسیار داغ بود؛ بچه‌ها در گرمایی طاقت‌فرسا در جستجوی پیکر شهدا بودند؛ نزدیک ظهر بچه‌ها می‌خواستند قدری استراحت کنند؛ چنگک بیل مکانیکی را در زمین فرو کردیم و رفتیم کنار کُلمن آب نشستیم. در آن گرمای طاقت‌فرسا ناگهان دیدم یک کبوتر سفید و زیبا، بال و پر زنان آمد و روی چنگک بیل نشست. بعد هم شروع کرد به نوک زدن به بیل. همه با تعجب به این صحنه نگاه می‌کردیم.

یکی از رفقا ظرف آبی را برداشت و جلوی کبوتر قرار داد. کبوتر به کنار ظرف آب آمد. بعد نگاهی به آب کرد و نگاهی به ما! مجدداً پرید و رفت روی بیل نشست؛ دوباره به بیل نوک زد؛ صحنه بسیار عجیبی بود؛ یکی از بچه‌ها گفت: «بابا به خدا یه حکمتی تو کار این کبوتر هست!».

با بچه‌ها به سمت بیل رفتیم تا کار را شروع کنیم؛ با اولین بیلی که به زمین خورد، سر یک شهید با کلاه آهنی بیرون آمد! در حالی که موهای شهید هنوز به جمجمه باقی مانده بود! سربند یا زیارت یا شهادت هنوز روی پیشانی شهید به چشم می‌خورد. بچه‌ها با بیل دستی تمام پیکر شهید را که تقریباً سالم بود، خارج کردند. هر چه تلاش کردیم و هر چه خاک را غربال کردیم اثری از پلاک شهید نبود.
دیدگاه ها (۷)

مطلبی که می‌خوانید، خاطره‌ای از شهید «علی محمودوند» از علمد...

نویسندگان این کتاب دو اندیشمند یهودی و مسیحی هستند که وضعیت ...

زنان زیبا شبیه باربی نیستند...!!!انها شبیه واقعیتند ... شبی...

دو اقدام اساسی برای مواجهه با تهدیدات فضای مجازی یکی آنکه تق...

دختر سایه

رمـان زخم عشق تـوپـارت سوم🌚✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط