.
.
.
.
.
.
یہ روز داشـــتم قدم میزدم تو خیابوڹ نمیدونم ڪجاے فلاڹ شهر
یہ عابر ڪہ اصلا تو حالݪ خودش نبود محڪم خورد بہ مڹ
گفــتم : هووو !! حواست ڪجاست بابا
یه نگا بهم ڪرد و آروم گفت:
عذر میخوام خیلے داغــونم حواسم اصلا نبود..
گفتم : حالا چے شده اینجورے بہ هم ریختہ اے؟
یه نـــخ سیگار درآورد و فندک زد زیرش گفت:
تا حالا عاشــق شدے؟
گفتم هــــۍ ... ڪم و بیش..!
گفت تا حالا لُـــپت از ندارے جلوش گل انداختہ؟
گفتم جَوونی و نداریـش دیگه...
گفت : مڹ عاشق یه زڹ شوهر دارم...
حرفشو قطع ڪردم !
گفتم : نگا ڪڹ داداش نداشتیم دیگہ !!!
تو ایڹ مورد نیستم!
نگام ڪرد گفت : امروز مُرد ...
خندیدم گفتم : بهتر بابا راحت شدے حاجۍ
خیلے ناجوره زڹ شوهر دار خدایـــــے !
یہ قطره اشک از گوشہ ے چشـمش لــیز خورد و آروم گفت:
امروز بۍ مـــادر شدم...!
محڪم بغلش ڪردم و گفتم:
غلــط ڪردم!
.
.
.
.
یہ روز داشـــتم قدم میزدم تو خیابوڹ نمیدونم ڪجاے فلاڹ شهر
یہ عابر ڪہ اصلا تو حالݪ خودش نبود محڪم خورد بہ مڹ
گفــتم : هووو !! حواست ڪجاست بابا
یه نگا بهم ڪرد و آروم گفت:
عذر میخوام خیلے داغــونم حواسم اصلا نبود..
گفتم : حالا چے شده اینجورے بہ هم ریختہ اے؟
یه نـــخ سیگار درآورد و فندک زد زیرش گفت:
تا حالا عاشــق شدے؟
گفتم هــــۍ ... ڪم و بیش..!
گفت تا حالا لُـــپت از ندارے جلوش گل انداختہ؟
گفتم جَوونی و نداریـش دیگه...
گفت : مڹ عاشق یه زڹ شوهر دارم...
حرفشو قطع ڪردم !
گفتم : نگا ڪڹ داداش نداشتیم دیگہ !!!
تو ایڹ مورد نیستم!
نگام ڪرد گفت : امروز مُرد ...
خندیدم گفتم : بهتر بابا راحت شدے حاجۍ
خیلے ناجوره زڹ شوهر دار خدایـــــے !
یہ قطره اشک از گوشہ ے چشـمش لــیز خورد و آروم گفت:
امروز بۍ مـــادر شدم...!
محڪم بغلش ڪردم و گفتم:
غلــط ڪردم!
۲.۸k
۲۲ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.