2912
#2912
دیدمت بار دیگر
این بار نه در خیالم
اما نه آنقدر هم واقعی
تو چندان نزدیک نبودی
اما من درست کنار تو بودم
بی آنکه بدانی یک دل سیر نگاهت کردم.
بی آنکه بشنوی بار ها صدایت زدم.
بی آنکه..
میدانی؟!؟
هنوز، فکر می کنم، تو هستی و من با آمدنت از دور سرم را پایین می اندازم هنوز فکر میکنم تو میخندی و من محو لبخند تو خواهم شد
هنوز گره اخم هایت را مرور میکنم...
آری هنوز، آرزوی با تو بودن ادامه دارد
(یادداشت های من.)
دیدمت بار دیگر
این بار نه در خیالم
اما نه آنقدر هم واقعی
تو چندان نزدیک نبودی
اما من درست کنار تو بودم
بی آنکه بدانی یک دل سیر نگاهت کردم.
بی آنکه بشنوی بار ها صدایت زدم.
بی آنکه..
میدانی؟!؟
هنوز، فکر می کنم، تو هستی و من با آمدنت از دور سرم را پایین می اندازم هنوز فکر میکنم تو میخندی و من محو لبخند تو خواهم شد
هنوز گره اخم هایت را مرور میکنم...
آری هنوز، آرزوی با تو بودن ادامه دارد
(یادداشت های من.)
۱.۶k
۱۷ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.