پشتِ لبخندم غــمی پنهان مدارا می کند
پشتِ لبخندم غــمی پنهان مدارا می کند
گاهگاهی بــارشی آن را هویــدا می کند
می پرد گنجشکِ دل بر شاخههایِ خاطره
تلــخ و شیـرینیِ عمــرم را تماشا می کند
بغضهایم حسرتِ یک شانه درخود دارد و
چشمهایم غنچهیِ غــم را شکوفا می کند
دستِ نقّاشِ زمان در مویِ احساسم چهزود
تـارهایِ مشکی اش را رنــگِ دریا می کند
چشمها را بسته ام در انتظارِ خواب،چون
طفــلِ بازیگـوشِ دل را غرقِ رؤیا می کند
دفترِ دلتنگی ام را کــاش می بستم ولـی
دستِ تقدیرم چرا امروز و فردا می کند
پشتِ لبخندم غــمی پنهان مدارا می کند
گاهگاهی بــارشی آن را هویــدا می کند
می پرد گنجشکِ دل بر شاخههایِ خاطره
تلــخ و شیـرینیِ عمــرم را تماشا می کند
بغضهایم حسرتِ یک شانه درخود دارد و
چشمهایم غنچهیِ غــم را شکوفا می کند
دستِ نقّاشِ زمان در مویِ احساسم چهزود
تـارهایِ مشکی اش را رنــگِ دریا می کند
چشمها را بسته ام در انتظارِ خواب،چون
طفــلِ بازیگـوشِ دل را غرقِ رؤیا می کند
دفترِ دلتنگی ام را کــاش می بستم ولـی
دستِ تقدیرم چرا امروز و فردا می کند
۳.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.