اگرچه بختمان دوریست ساکت را زمین بگذار

اگرچه بختمان دوریست ساکت را زمین بگذار
هنوز از در نرفتی می‌سُرد بر گونه‌ات سرخاب
ببین جو گندمم یعنی کمی از فصل من مانده
زمستان رخ کند مُردم
من اما آخرین سیگار اسیر دست دود آلود
تمامم ول کن این ته مانده را خانم زندانبان

گمم کن مثل شمعی در مسیر باد میمیرم

تمام گفتنی ها را نوشتم حال خود دانی
پس از خواندن بسوزان نامه را قربان تو
دیدگاه ها (۰)

سلام ای هیبت در مِه، اگر از حال من پرسیملالی نیست جز دوری که...

زنی که دلش شکستهخیلی زیبا سکوت میکنهطوری که ، تو حسرت همه چی...

تنها بنایی که اگر بلرزدمحکم‌تر می شوددل است!دل آدمی‌زاد،باید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط