شب ارزو ها
#شب ارزو ها #پارت13
"ها چیه...اتتتتتت
☆ای وای اتتت خوبی
(ات خورد تو دیوار)
"چرا مراقب نیستی(جلوی خندشو میگیره)
•ببخشیدددددد
☆مطمئنی خوبی؟ ضربه مغزی نشدی
•نعععع
" ات بیا ببرمت خونه، شما نمیاید؟
°نه ما بیشتر میمونیم
'اره
"باشه خدافظ
ویو یونجون)
ات رو بردم سمت ماشین و سوارش کردم خودمم نشستم پشت فرمون
و حرکت کردم به سمت خوابگاه ات
وقتی رسیدیم دیدم خوابش برده خیلی کیوت شده بود پس بیدارش نکردم و دوباره حرکت کردم تا ات یه زره بخوابه
بعد چند دقیقه بردمش داخل خوابگاه بعد گذاشتم روی تخت و بعد رفتم
فردا صبح)
ویو ات)
از خواب بلند شدم دیدم روی تختمم، سرم بشدت درد میکرد
رفتم پایین توی اشپز خونه دیدم دارن صبحونه میخورن
•عه عه بدون..... یونجون
" سلام
•تو اینجا چیکار میکنی
"دخترا گفتن بیام
'اره
ات فکر نمیکنی لباست یکم....
یه نگاه به خودم انداختم دیدم یه تاپ و یه شُرتک تنمه
•وایییی
و سریع رفتم تو اتاقم
وایی حتما خل شدم لباسمو عوض کردم (گذاشتمش)
دوباره رفتم و نشستم
°اهاااا حالا شدد
•بخوررر
°باشهه
(وقتی صبحونه تموم شد)
" خبب بچه ها من دیگه برم
°نههه نرووو
÷ارهههه
ادامه دارد......
حمایتتت؟
"ها چیه...اتتتتتت
☆ای وای اتتت خوبی
(ات خورد تو دیوار)
"چرا مراقب نیستی(جلوی خندشو میگیره)
•ببخشیدددددد
☆مطمئنی خوبی؟ ضربه مغزی نشدی
•نعععع
" ات بیا ببرمت خونه، شما نمیاید؟
°نه ما بیشتر میمونیم
'اره
"باشه خدافظ
ویو یونجون)
ات رو بردم سمت ماشین و سوارش کردم خودمم نشستم پشت فرمون
و حرکت کردم به سمت خوابگاه ات
وقتی رسیدیم دیدم خوابش برده خیلی کیوت شده بود پس بیدارش نکردم و دوباره حرکت کردم تا ات یه زره بخوابه
بعد چند دقیقه بردمش داخل خوابگاه بعد گذاشتم روی تخت و بعد رفتم
فردا صبح)
ویو ات)
از خواب بلند شدم دیدم روی تختمم، سرم بشدت درد میکرد
رفتم پایین توی اشپز خونه دیدم دارن صبحونه میخورن
•عه عه بدون..... یونجون
" سلام
•تو اینجا چیکار میکنی
"دخترا گفتن بیام
'اره
ات فکر نمیکنی لباست یکم....
یه نگاه به خودم انداختم دیدم یه تاپ و یه شُرتک تنمه
•وایییی
و سریع رفتم تو اتاقم
وایی حتما خل شدم لباسمو عوض کردم (گذاشتمش)
دوباره رفتم و نشستم
°اهاااا حالا شدد
•بخوررر
°باشهه
(وقتی صبحونه تموم شد)
" خبب بچه ها من دیگه برم
°نههه نرووو
÷ارهههه
ادامه دارد......
حمایتتت؟
- ۶.۲k
- ۰۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط