من هم داستان های ترسناکی که دیگران از دشت و دمن تعریف می
من هم داستانهای ترسناکی که دیگران از دشت و دمن تعریف میکردن رو جدی نمیگرفتم؛ تا اینکه دیروز تصمیم گرفتیم برای شب توی کُنارستان جنوب شرقی محل سکونتمون شام بخوریم :)
البته نه اینکه ما واسه یه شام پاشیم این همه راه بریم وسط کُنارستان 😁؛ درواقع میخواستیم آسمون رو رصد کنیم.
(کنارستان یک جنگل بیابونی و خشک پر از درختهای کُناره.)
🔴اگر جن و روح رو خیلی جدی میگیرید، ادامه رو نخونید✋
خلاصه پس از اینکه با آبجیم کلی آسمون رو نگاه کردیم و گردنمون شکست؛ رفتیم نزدیک چندتا درخت که نزدیک به هم بودن.
آبجیم گفت: به نظرت اینجا یکم ترسناک نیست؟
گفتم: آره یکم.
نور موبایلش رو انداخت روی درختها گفت: اونو نگاه انگار جن خشک شدهست.
نمیدونم چرا من اصلا رومو نکردم طرف درختها فقط به سیاهی روبهروم (به پشت سر خواهرم) نگاه میکردم.
دوباره گفت: ببینم جنی چیزی بین درختها نیست😂.
گفتم: حتما که روبهروت نباید باشه؛ شاید از پشت بهت حمله کرد.
اونم جیغ زد و فرار کرد من هم توی تاریکی موندم. همزمان که جیغ میزدم و هار هار میخندیدم دنبالش رفتم.
تا رسیدیم به محل اتراقمون هنوز داشتم هار هار میخندیدم (۹۰ درصد مواقع نیشم بازه دارم مثل تمساح میخندم😂)
خلاصه قضیه رو واسه بقیه هم تعریف کردیم اونام مشتی نصیحت کردن که اسم این چیزها رو نبرید وگرنه میانااا. خندهها که تموم شد آبجیم گفت: من انقدر ترسیدم که تو رو هل دادم خودم در رفتم.
اینو که گفت پرهایم ریخت کف زمین🤐
گفتم: کسی که من رو هل نداد؟ مطمئنی؟
گفت: آره به خدا با دست چپم هلت دادم خودم فرار کردم!!!!
با دست چپ! در صورتی که من سمت راستش بودم و اصلا اون به من برخورد نکرد!
بماند که چقدر بعدش قسم خوردم که دستش به من نخورده 😓
آقااااا قشنگ کرک و پرش ریخته بود😓
کم کم کرک و پر بقیه هم ریخت. ولی من هنوز تو حال مسخره بازی بودم.
خلاصه سریع وسیلهها رو جمع کردیم که برگردیم خونه؛ دیدیم ماشین روشن نمیشه😓 اینجا بود که من واقعا ترسیدم. مخصوصا که وقتی از ماشین پیاده شدم فلاش موبایلم رو انداختم طرف همون درختها و یه جفت پای سفید دیدم! شایدم از ترس توهم زده بودم اما هرچی بود از پشت خارها رفت کنار.
خلاصه اومدیم ماشین رو هل بدیم؛ گفتم: الان واقعا شبیه فیلمهای ترسناکه مگه نه؟
گفت: تا حالا خیلی فیلم دیدیم که بر اساس واقعیت بودن. حالا هل بده.
آبجیم که مامور امنیتی بود😂 با فلش دور و بر رو میپایید؛ ما هم ماشین هل میدادیم.
تو راه برگشت گفت: وقتی داشتم دور و بر رو نگاه میکردم یه آدم سفید دیدم که سریع حرکت کرد رفت!
هنوز نمیدونه من هم همونو دیدم😓
الکی بهش گفتم: حتما از ترس بوده.
#آسیمو
البته نه اینکه ما واسه یه شام پاشیم این همه راه بریم وسط کُنارستان 😁؛ درواقع میخواستیم آسمون رو رصد کنیم.
(کنارستان یک جنگل بیابونی و خشک پر از درختهای کُناره.)
🔴اگر جن و روح رو خیلی جدی میگیرید، ادامه رو نخونید✋
خلاصه پس از اینکه با آبجیم کلی آسمون رو نگاه کردیم و گردنمون شکست؛ رفتیم نزدیک چندتا درخت که نزدیک به هم بودن.
آبجیم گفت: به نظرت اینجا یکم ترسناک نیست؟
گفتم: آره یکم.
نور موبایلش رو انداخت روی درختها گفت: اونو نگاه انگار جن خشک شدهست.
نمیدونم چرا من اصلا رومو نکردم طرف درختها فقط به سیاهی روبهروم (به پشت سر خواهرم) نگاه میکردم.
دوباره گفت: ببینم جنی چیزی بین درختها نیست😂.
گفتم: حتما که روبهروت نباید باشه؛ شاید از پشت بهت حمله کرد.
اونم جیغ زد و فرار کرد من هم توی تاریکی موندم. همزمان که جیغ میزدم و هار هار میخندیدم دنبالش رفتم.
تا رسیدیم به محل اتراقمون هنوز داشتم هار هار میخندیدم (۹۰ درصد مواقع نیشم بازه دارم مثل تمساح میخندم😂)
خلاصه قضیه رو واسه بقیه هم تعریف کردیم اونام مشتی نصیحت کردن که اسم این چیزها رو نبرید وگرنه میانااا. خندهها که تموم شد آبجیم گفت: من انقدر ترسیدم که تو رو هل دادم خودم در رفتم.
اینو که گفت پرهایم ریخت کف زمین🤐
گفتم: کسی که من رو هل نداد؟ مطمئنی؟
گفت: آره به خدا با دست چپم هلت دادم خودم فرار کردم!!!!
با دست چپ! در صورتی که من سمت راستش بودم و اصلا اون به من برخورد نکرد!
بماند که چقدر بعدش قسم خوردم که دستش به من نخورده 😓
آقااااا قشنگ کرک و پرش ریخته بود😓
کم کم کرک و پر بقیه هم ریخت. ولی من هنوز تو حال مسخره بازی بودم.
خلاصه سریع وسیلهها رو جمع کردیم که برگردیم خونه؛ دیدیم ماشین روشن نمیشه😓 اینجا بود که من واقعا ترسیدم. مخصوصا که وقتی از ماشین پیاده شدم فلاش موبایلم رو انداختم طرف همون درختها و یه جفت پای سفید دیدم! شایدم از ترس توهم زده بودم اما هرچی بود از پشت خارها رفت کنار.
خلاصه اومدیم ماشین رو هل بدیم؛ گفتم: الان واقعا شبیه فیلمهای ترسناکه مگه نه؟
گفت: تا حالا خیلی فیلم دیدیم که بر اساس واقعیت بودن. حالا هل بده.
آبجیم که مامور امنیتی بود😂 با فلش دور و بر رو میپایید؛ ما هم ماشین هل میدادیم.
تو راه برگشت گفت: وقتی داشتم دور و بر رو نگاه میکردم یه آدم سفید دیدم که سریع حرکت کرد رفت!
هنوز نمیدونه من هم همونو دیدم😓
الکی بهش گفتم: حتما از ترس بوده.
#آسیمو
۳.۹k
۲۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.