یک روز به خوابم آمد و گفت:من به خواسته ی خودم که شهادت بو
یک روز به خوابم آمد و گفت:من به خواسته ی خودم که #شهادت بود رسیدم
وقتی برای دومین بار با خانم شهربانو نوروزیان،همسر #شهید_حاج_محمد_شالیکار هماهنگ میکردم تا کارهای مربوط به کتاب را انجام دهیم همان شب دوباره #خواب اورا دیدم.
انگار نه خواب بودم و نه بیدار
آمد و گفت کتاب خداحافظ دنیا را بده ببینم چه کار کردی
جزوه ی آماده شده را جلو گذاشتم جزوه را برداشت و به چند صفحه اش نگاهی انداخت و با لحن تلخی پرسید:از حضرت زینب چی نوشتی؟
نگاه مبهوتم به چشم های نافذش گره خورده بود بعد از سکوت کوتاه زبان باز کردم و با شرمندگی گفتم:چیزی ننوشتم
گفت از مصیبت های حضرت زینب[ع] بنویس....
از خواب برخاستم ناخوداگاه میگریستم و میگفتم:الله اکبر....الله اکبر...الله اکبر.
|خادم الشهدا|
#خاکیان_خدایی
وقتی برای دومین بار با خانم شهربانو نوروزیان،همسر #شهید_حاج_محمد_شالیکار هماهنگ میکردم تا کارهای مربوط به کتاب را انجام دهیم همان شب دوباره #خواب اورا دیدم.
انگار نه خواب بودم و نه بیدار
آمد و گفت کتاب خداحافظ دنیا را بده ببینم چه کار کردی
جزوه ی آماده شده را جلو گذاشتم جزوه را برداشت و به چند صفحه اش نگاهی انداخت و با لحن تلخی پرسید:از حضرت زینب چی نوشتی؟
نگاه مبهوتم به چشم های نافذش گره خورده بود بعد از سکوت کوتاه زبان باز کردم و با شرمندگی گفتم:چیزی ننوشتم
گفت از مصیبت های حضرت زینب[ع] بنویس....
از خواب برخاستم ناخوداگاه میگریستم و میگفتم:الله اکبر....الله اکبر...الله اکبر.
|خادم الشهدا|
#خاکیان_خدایی
۸۲۶
۰۱ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.