دختری از کوچه باغی میگذشت

دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت

در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام

دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ

گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟

من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر

من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار

دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه

دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت

در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام
دیدگاه ها (۸)

چون زلزله ای آب و گلم میلرزددریا و تمام ساحلم میلرزدکافی ست ...

اِسراف می کنی کلمات رابه گفتن عشقحال که مناز بوسیدنت آنرا می...

منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط