باران به زبان مادری ام حرف می زند...
باران بهزبان مادریام حرف میزند...
بهزبان گلها...
قایقها...
بهزبان نوری که زخم خورده...
خود بهمداوای خود مشغول است...
باران دستش را ...
در بارش دستهای خود میشوید...
بر دریچهی گلها میکوبد...
بیدار بیدار...
که هنگامهی روییدن است...
و عجیب که سوالاتش از من است...
وقتی پاییز بیملاحظه ...
برگها را به جبههی جنگ میبرد....
و تو هم که برنگشتی...
#شمس_لنگرودی
#ازدواج
بهزبان گلها...
قایقها...
بهزبان نوری که زخم خورده...
خود بهمداوای خود مشغول است...
باران دستش را ...
در بارش دستهای خود میشوید...
بر دریچهی گلها میکوبد...
بیدار بیدار...
که هنگامهی روییدن است...
و عجیب که سوالاتش از من است...
وقتی پاییز بیملاحظه ...
برگها را به جبههی جنگ میبرد....
و تو هم که برنگشتی...
#شمس_لنگرودی
#ازدواج
۷۰۰
۰۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.