غزل را بپایت بریزم شبی
غزل را بپایت بریزم شبی،
که با این قوافی مدارا کنی
مرا در سکوتی که بس مبهم است
از آثار شعرم تماشا کنی
نشستم بپای تو هر شب ولی
به قول خودت برجکم را زدی
گمانم که خوش داری ای نازنین!
که هی در دلم فتنه برپا کنی
تو فهمیده ای حتما این روزها
چقدر آدم خوش خیالی شدم
و هر شب به عشق تو تب میکنم
که درد دلم را مداوا کنی
تمام دلم را کنارِ دلت
غزل کردم و ریختم در برت
نشستی برای نخواندن، عزیز!
که یک علت تازه پیدا کنی
تمنای یک بوسه دارم فقط
تمنای یک گونهی نرم و داغ
و من آمدم آشتی با لبت
و تو آمدی باز دعوا کنی
بدون خداحافظی می روی؟!
برو دست حق باد همراه تو
خبر داری از درد عاکف ولی
گمانم مُصرّی که حاشا کنی
#محمدعلی_عربنژاد_عاکف
که با این قوافی مدارا کنی
مرا در سکوتی که بس مبهم است
از آثار شعرم تماشا کنی
نشستم بپای تو هر شب ولی
به قول خودت برجکم را زدی
گمانم که خوش داری ای نازنین!
که هی در دلم فتنه برپا کنی
تو فهمیده ای حتما این روزها
چقدر آدم خوش خیالی شدم
و هر شب به عشق تو تب میکنم
که درد دلم را مداوا کنی
تمام دلم را کنارِ دلت
غزل کردم و ریختم در برت
نشستی برای نخواندن، عزیز!
که یک علت تازه پیدا کنی
تمنای یک بوسه دارم فقط
تمنای یک گونهی نرم و داغ
و من آمدم آشتی با لبت
و تو آمدی باز دعوا کنی
بدون خداحافظی می روی؟!
برو دست حق باد همراه تو
خبر داری از درد عاکف ولی
گمانم مُصرّی که حاشا کنی
#محمدعلی_عربنژاد_عاکف
- ۲۶.۲k
- ۲۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط