پارت چهل و هفتم دوست دخترم باش😍❤️
پارت چهل و هفتم دوست دخترم باش😍❤️
پارت رزی
با دیدن گوشیم توی دستای کوک تعجب کردم
اروم اروم رفتم جلوتر و گفتم
+گوو...گوشی من دستت چیکار میکنه؟؟؟!!
کوک از روی میز بلند شد و همونطور که داشت نزدیک می شد گوشیو توی دستش محکم کرد و گفت
&اون شب که دزدیده شده بودی....اینو پیدا کردم..اما تو رو.....
کمی مکث کرد
&اما تو رو نه......
اصلا حالم خوب نبود حس میکردم دنیا داره دور سرم می چرخه
کمی نزدیک تر شدم
کوک دستشو آورد پایین و گوشیو آورد جلوم
&بگیرش......
با زبونش لبش رو تر کرد و گفت
&رزی.....هرجور شده کمکت میکنم اون کسی این کار رو باهات کرده رو پیدا کنی و انتقامت رو بگیری
چشمام پر اشک شده بود
کوک دستاشو گذاشت دور بازوهام و گفت
&فقط کافیه خودت بخوای
پارت تهیونگ
از رفتار کوک عصبی شدم
چرا باید به رزی دست بزنه؟؟؟!!
رفتم جلو و گفتم
#نمیبینی حالش بده؟؟؟!!نمیتونم الان....
اما تا خواستم حرفم رو تموم کنم رزی خودش جم و جور کرد و گفت
+من آمادم.....فقط میخوام بدونم چرا و کار کی بوده؟؟
از این کارش تعجب کردم
کوک صندلی رو برای رزی عقب کشید و گفت
&خیله خب....بشین.....
نگاهی به رونا که داشت با غذاش بازی میکرد انداخت
&امشب باید همچی رو روشن کنیم
با أین حرف کوک رونا سرشو بالا آورد و نگاهی مضطرب به هردومون انداخت
سر میز نشستم
دوباره خونه تو آرامش خاصی رفت
نگاهی به کوک انداختم
خیلی مضطرب بود
اونم به اندازه ی من نگران رزی بود
خیلی خوشحال بودم چون تنها نبودم
کوک نگاهش رو به سمت جمع انداخت
&رزی......کسی که اونشب تو رو دزدید زن بود یا مرد؟؟؟!!!
رزی نگاهی به کوک انداخت و گفت
+کسی که منو گرفت مرد بود اما......
اما بعدش نور چراغی رو دیدم و بعدش یه دختر رو که جلیقه مشکی پوشیده بود..
&خب..... تونستی صورتش رو ببینی؟؟!
با این حرفم رونا رنگش مث گچ سفید سفید و صدای تپش قلبش به من میرسید
نگاهی با نگرانی به رزی انداخت و همونجوری که صداش میلرزید گفت
_عزیزم..به خودت فشار نیار....
که با چیزی که رزی گفت حس کردم صدای تنفس هیچکسی رو نمی شنوم
که ناگهان....
پایان پارت چهلم و هفتم دوست دخترم باش😍❤️
لایک و فالو یادتون نره😍❤️
پارت رزی
با دیدن گوشیم توی دستای کوک تعجب کردم
اروم اروم رفتم جلوتر و گفتم
+گوو...گوشی من دستت چیکار میکنه؟؟؟!!
کوک از روی میز بلند شد و همونطور که داشت نزدیک می شد گوشیو توی دستش محکم کرد و گفت
&اون شب که دزدیده شده بودی....اینو پیدا کردم..اما تو رو.....
کمی مکث کرد
&اما تو رو نه......
اصلا حالم خوب نبود حس میکردم دنیا داره دور سرم می چرخه
کمی نزدیک تر شدم
کوک دستشو آورد پایین و گوشیو آورد جلوم
&بگیرش......
با زبونش لبش رو تر کرد و گفت
&رزی.....هرجور شده کمکت میکنم اون کسی این کار رو باهات کرده رو پیدا کنی و انتقامت رو بگیری
چشمام پر اشک شده بود
کوک دستاشو گذاشت دور بازوهام و گفت
&فقط کافیه خودت بخوای
پارت تهیونگ
از رفتار کوک عصبی شدم
چرا باید به رزی دست بزنه؟؟؟!!
رفتم جلو و گفتم
#نمیبینی حالش بده؟؟؟!!نمیتونم الان....
اما تا خواستم حرفم رو تموم کنم رزی خودش جم و جور کرد و گفت
+من آمادم.....فقط میخوام بدونم چرا و کار کی بوده؟؟
از این کارش تعجب کردم
کوک صندلی رو برای رزی عقب کشید و گفت
&خیله خب....بشین.....
نگاهی به رونا که داشت با غذاش بازی میکرد انداخت
&امشب باید همچی رو روشن کنیم
با أین حرف کوک رونا سرشو بالا آورد و نگاهی مضطرب به هردومون انداخت
سر میز نشستم
دوباره خونه تو آرامش خاصی رفت
نگاهی به کوک انداختم
خیلی مضطرب بود
اونم به اندازه ی من نگران رزی بود
خیلی خوشحال بودم چون تنها نبودم
کوک نگاهش رو به سمت جمع انداخت
&رزی......کسی که اونشب تو رو دزدید زن بود یا مرد؟؟؟!!!
رزی نگاهی به کوک انداخت و گفت
+کسی که منو گرفت مرد بود اما......
اما بعدش نور چراغی رو دیدم و بعدش یه دختر رو که جلیقه مشکی پوشیده بود..
&خب..... تونستی صورتش رو ببینی؟؟!
با این حرفم رونا رنگش مث گچ سفید سفید و صدای تپش قلبش به من میرسید
نگاهی با نگرانی به رزی انداخت و همونجوری که صداش میلرزید گفت
_عزیزم..به خودت فشار نیار....
که با چیزی که رزی گفت حس کردم صدای تنفس هیچکسی رو نمی شنوم
که ناگهان....
پایان پارت چهلم و هفتم دوست دخترم باش😍❤️
لایک و فالو یادتون نره😍❤️
۳.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.