داستایفسکی در یکی از شاهکارهای کوتاهش ماجرای ژنرالی را تع
داستایفسکی در یکی از شاهکارهای کوتاهش ماجرای ژنرالی را تعریف میکند که یک شب پس از بازگشت از مهمانی صدای موزیک و رقص را در خانه ای می شنود و پس از سوال کردن از یک پاسبان متوجه می شود که عروسی یکی از کارمندان زیردستش است. ایوان ایلیچ پرالینسکی که داعیه ی انسانیت دارد با خود می اندیشد که بهتر است به عروسی برود و بزرگ منشی و انسانیتش را به مردم عامی نشان دهد. مرتکب چنین حماقتی هم می شود و مضحکه ای به بار می اورد که فقط داستایفکی می تواند ترسیمش کند.
در آن مجلس جوانی روزنامه نگار، هنگامی که ایوان ایلیچ میخواهد سخنرانی کند از جانب فرودستان حقیقت را فریاد می زند؛ تو به خاطر شهرت و محبوبیت اینجا آمده ای! تو آمده ای که انسانیتت را به رخ ما بکشی اما حتی نمیدانی که آن شامپاینی را که میخوری خریدنش برای یک کارمند جزء چقدر دشوار است. تو فقط مجلسمان را به هم زدی.
شوربختانه این داستان کثیف در زمانه ی ماهم با سویه هایی به مراتب کریه تر تکرار می شود, علی الخصوص هنگامی که بلایی رخ میدهد بسیاری با شنیدن صدای گریه و بوی خون چون لاشخورهایی سر می رسند تا انسانیتشان، شهرتشان و محبوبیتشان را اگر نگویبم جیبهایشان را فربه تر کنند.
زالوهای فاجعه...
آنها حکومتیهایی هستند در لباس مردم، پوزیسیونی که خودشان را اپوزوسیون جا میزنند. اغنیایی که برای فقرا اشک تمساح میریزند.
گیریم که بپذیریم نیتشان خیر است، اما نباید فراموش کرد که حماقت همواره در کنار شر قدم برمیدارد. آنها از هر جهت کار را خرابتر میکنند، از دست و پا گیر بودنشان و نگاه متفرعنانه شان و فسادشان که بگذریم، آنها تکالیف دولت را به خیریه گری تبدیل میکنند و بار مسولیت را بر دوش مردم میگذارند.
ایوان ایلیچ در پایان داستان اعتراف میکند که؛"نتوانستم ثابتش کنم" امیدوارم که این ابلهان نیز به این نتیجه برسند که انسانیتشان هیچگاه برای ما ثابت نخواهد شد.
در آن مجلس جوانی روزنامه نگار، هنگامی که ایوان ایلیچ میخواهد سخنرانی کند از جانب فرودستان حقیقت را فریاد می زند؛ تو به خاطر شهرت و محبوبیت اینجا آمده ای! تو آمده ای که انسانیتت را به رخ ما بکشی اما حتی نمیدانی که آن شامپاینی را که میخوری خریدنش برای یک کارمند جزء چقدر دشوار است. تو فقط مجلسمان را به هم زدی.
شوربختانه این داستان کثیف در زمانه ی ماهم با سویه هایی به مراتب کریه تر تکرار می شود, علی الخصوص هنگامی که بلایی رخ میدهد بسیاری با شنیدن صدای گریه و بوی خون چون لاشخورهایی سر می رسند تا انسانیتشان، شهرتشان و محبوبیتشان را اگر نگویبم جیبهایشان را فربه تر کنند.
زالوهای فاجعه...
آنها حکومتیهایی هستند در لباس مردم، پوزیسیونی که خودشان را اپوزوسیون جا میزنند. اغنیایی که برای فقرا اشک تمساح میریزند.
گیریم که بپذیریم نیتشان خیر است، اما نباید فراموش کرد که حماقت همواره در کنار شر قدم برمیدارد. آنها از هر جهت کار را خرابتر میکنند، از دست و پا گیر بودنشان و نگاه متفرعنانه شان و فسادشان که بگذریم، آنها تکالیف دولت را به خیریه گری تبدیل میکنند و بار مسولیت را بر دوش مردم میگذارند.
ایوان ایلیچ در پایان داستان اعتراف میکند که؛"نتوانستم ثابتش کنم" امیدوارم که این ابلهان نیز به این نتیجه برسند که انسانیتشان هیچگاه برای ما ثابت نخواهد شد.
۳.۹k
۰۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.