گفت دانایی که گرگی خیره سر

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند...
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟
دیدگاه ها (۱)

از همان روزی که دست حضرت قابیلگشت آلوده به خون حضرت هابیلاز ...

من نمیگویم درین عالمگرم پو، تابنده، هستی بخشچون خورشید باشتا...

ﻧﺎﺯ ﮐــﻦ ﺗﺎ ﻏــــــﺮﻕ ﺗﻤﻨــﺎﯾﺖ ﺷﻮﻡﺗﺎ ﻗﯿـــﺎﻣﺖ ﺷـــﺎﻋﺮ ﭼﺸﻤﺎﻥ ...

گناه دوست داشتنت رابه گردن می گیرم و جهنم را ، به جان می خرم...

گفت دانایی که: گرگی خیره سرهست پنهان در نهاد هر بشرلاجرم جار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط