مادربزرگم میگفت قدیما زیاد با تقویم ڪارے نداشتیم
مادربزرگم میگفت قدیما زیاد با تقویم ڪارے نداشتیم
دلمون ک میگرف دلمون ک تنگ میشد دلمون ک خزون میشد میفهمیدیم پاییز شده
ب اندازه تک تک زرد و نارنجیایے ک زمینو میپوشوند دل ماهم میریخت
دونه هاے انارو میشمردیم تا زودتر تموم شه این خزانے ک دلمونو ریش ریش ڪرده...
مادربزرگم ، شاید توصیف قشنگے از پاییز نداشت ولی
این روزا دلمون بدجورے پاییزه
دلمون ک میگرف دلمون ک تنگ میشد دلمون ک خزون میشد میفهمیدیم پاییز شده
ب اندازه تک تک زرد و نارنجیایے ک زمینو میپوشوند دل ماهم میریخت
دونه هاے انارو میشمردیم تا زودتر تموم شه این خزانے ک دلمونو ریش ریش ڪرده...
مادربزرگم ، شاید توصیف قشنگے از پاییز نداشت ولی
این روزا دلمون بدجورے پاییزه
۱.۹k
۰۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.