دلم دارد هـوای دلـبری خـوش خُلـق و زیبا رو
دلم دارد هـوای دلـبری خـوش خُلـق و زیبا رو
که لبخـندش کُـند در ناخوشـیها خُلـق را نیکو
گُلـی باشـد کـه از بشکـفـتنـش فصـلِ بهـار آید
کهمستازعطرِ او گردند یاسو و مریمو شببو
همانمهوشکهوقتیخیره در چشماناو هستم
شود خورشید در چشمانِمن کوچکتر از گردو
همان که دردِ تنـهایی کنارش هسـت بی معنی
مـداوا مـیکـند این درد را در لحـظـه بـی دارو
همانکه غمزههایش هستبر هر غُصهایمرهم
همان که نازِ چـشمش مـیکند دلمـرده را جادو
همان که میبَـرد تشـویش را با یک نظر از دل
شـجاعت میـچکـد از چشمِ او در سینهٔ ترسو
صدایشنابو روئیاییست هر شب مثللالایی
شکر میریزد اینشیرینسخن با چشمِخوابالو
به وقـت ناخـوشی رنجاندن از او بر نمی آید
که جـذاب است حتی این پری با چهرهٔ اخمو
به رسـمِ دلبـری در این دلِ بـی تاب بنـشـیند
کههمراهیکند دل را در اینبیهمدمیهر سو
حـضـورِ باشـکــوهـش باعـثِ آرامـشـم باشـد
نـمایان باشـد افـکارِ خــوش از طـرزِ نـگاهِ او
بـگـیـرد دسـتهایم را بـخـندد مـثل کـودک ها
که با گـرمای دسـتـانـش شـوَم آرام تـر از قـو
دلم دردانـهٔ دلخـواه را اینـگـونه می خـواهد
کمانابرویِ مشکینمویِ نیکو خویِ چشمآهو🌸☘
که لبخـندش کُـند در ناخوشـیها خُلـق را نیکو
گُلـی باشـد کـه از بشکـفـتنـش فصـلِ بهـار آید
کهمستازعطرِ او گردند یاسو و مریمو شببو
همانمهوشکهوقتیخیره در چشماناو هستم
شود خورشید در چشمانِمن کوچکتر از گردو
همان که دردِ تنـهایی کنارش هسـت بی معنی
مـداوا مـیکـند این درد را در لحـظـه بـی دارو
همانکه غمزههایش هستبر هر غُصهایمرهم
همان که نازِ چـشمش مـیکند دلمـرده را جادو
همان که میبَـرد تشـویش را با یک نظر از دل
شـجاعت میـچکـد از چشمِ او در سینهٔ ترسو
صدایشنابو روئیاییست هر شب مثللالایی
شکر میریزد اینشیرینسخن با چشمِخوابالو
به وقـت ناخـوشی رنجاندن از او بر نمی آید
که جـذاب است حتی این پری با چهرهٔ اخمو
به رسـمِ دلبـری در این دلِ بـی تاب بنـشـیند
کههمراهیکند دل را در اینبیهمدمیهر سو
حـضـورِ باشـکــوهـش باعـثِ آرامـشـم باشـد
نـمایان باشـد افـکارِ خــوش از طـرزِ نـگاهِ او
بـگـیـرد دسـتهایم را بـخـندد مـثل کـودک ها
که با گـرمای دسـتـانـش شـوَم آرام تـر از قـو
دلم دردانـهٔ دلخـواه را اینـگـونه می خـواهد
کمانابرویِ مشکینمویِ نیکو خویِ چشمآهو🌸☘
۱.۲k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.