سناریو شماره ی

[سناریو شماره ی ۳]
چرا من.‌..‌‌..
پارت ۱۲
(سلاممممم امیدوارم چطورتون عالیییی باشههههه(امروز کوکم🤞 سه تفنگدار ویدیو جدید دادن) خببب من باید بگم میخوام زوددددد تموم کنم اینو البته با تنبلی..‌.خب بریم سراغ پارت)

~کاتسوکی در ذهن~

نه بابا....انقدر زندگیش قشنگه که خاطره هم مینویسه؟ خب یه نگاهی بندازم که چیزی نمیشه

*و دفتر خاطرات را برداشت*
صفحه ی اول:
نمیدونم چرا کاچان انقدر اذیت میکنه
اشکالی نداره....

~خب به من چه خودش بی عرضه اس~

صفحه ی دوم:
چرا باید از اون کتک بخورم و داخل خونه هم همینطور....به هر حال اشکالی نداره

~خونه؟؟؟ ایم بروکلی مواد شیشه میزنه؟ توهمی...~

صفحه ی سوم:
چرا زندگی بقیه انقدر قشنگه و زندگی من اینجور....
دوباره اشکالی نداره

صفحه ی سوم:
با کاچان توی یه ماشین افتادم...عالی شد...

~از خوش شانسیت باید باشه بروکلی...~

صفحه ی چهارم:
داخل خونه هم کتک خوردم چیز عجیبی هم نیست ولی نمیخوام اخه چرا من....

~پدرش اونو.....
*عذاب وجدان و احساس گناهی در سینه اش شکل گرفت* کتک میزنه؟ چه عوضی ایهههعهعه😡😡😡😡😡~

صفحه ی پنجم:
هر روز دستام زخمین دیگه حس میکنم فسیلم کاشکی بمیرم....

*کاتسوکی لحظه ای احساس کرد قلبش فشرده شد*

~تا زمانی که خودم نکشتمت نمیزارم بمیری آشغال سبزک~

صفحه ی ششم:
با یه درد از همه ی این درد و رنج ها خلاص میشم اره فقط بعد سفر میرم خودمو میکشم...اره خلاص میشم

~نه...نه...نه...نه....نه....نه....نه....نه....نه....(بسه دیگه برادرم🙌) *احساس ترس و ناراحتی و گناه قلبش را به تپش تند در اورد و دلش پیچ اورد* نمیزارم......نباید....~
*و دفتر خاطرات را بست و کنارش انداخت و نگاهی به ایزوکو کرد یکم نزدیک شد و نزدیک تر....یکم با دقت نگاه کرد*

~نکنه....(من وقتی مامان بابام خوابیدن 😅)
*همان لحظه که خواست دستش را به صورت ایزوکو نزدیک کند ناگهان....*

پایان پارت ۱۲
خب این پارت یکم کم بود ببخشید
دیدگاه ها (۱۷)

ساعت ۶ تصمیم گرفتی بری.‌...‌...ولی من یکی بهتر از تو پیدا کر...

خب سلاممم امیدوارم چطورتون عالییی باشههههخب.....ممکنه یه چند...

خوندن دوباره ی یک کتاب پایانش رو عوض نمیکنه....🌸:(

دوست صمیمی❌️ بوی فرند✅️انقد حال کردم وقتی دیدمشششش

{سناریو شماره 3}

[سناریو شماره ۴]

{سناریو شماره 3}

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط